بازار هنر و آموزش رسمی؛دربارۀ ذوق زندگی هنری
این جستار پیشتر در شماره ششم مجلۀ پشتبام در اسفند ۱۳۹۹ منتشر شده است.
سرآمد شدن در حرفههایی که تنها اندکی از شاغلان به حد متوسط میرسند، نشانهای روشن از نبوغ یا استعداد برتر است. تحسین همگانیِ این نبوغ، همیشه بخشی از پاداش صاحبانِ آن مشاغل را تشکیل میدهد… بخش قابل توجهی از پاداش فیزیکدان همین تحسین همگانی است، سهم این تحسین برای حقوقدان شاید بیش از فیزیکدان باشد و همۀ پاداش شاعر یا فیلسوف تقریباً در همین تحسین خلاصه میشود. (Smith, Adam 1779/2020, pp. 150-151)
آیا زندگیِ کاریِ هنرمندان تعلیقی دایم در میانۀ کامیابیِ هنری و بازاری است؟ آیا این وضعیت، ذاتیِ بازار کار هنرمندان است؟ آموزشهای رسمی هنر در این میانه چه نقشی دارند؟ آیا اثر مستقیمی بر کامیابی در بازارهنر دارند؟ نوشتۀ حاضر میکوشد در پیوند با هنرستان هنرهای زیبای تهران نقش آموزشهای رسمی هنر را در زندگی و حرفۀ هنرمندان نشان دهد.
پارۀ نخست: ویژگیهای بازار کار هنرمندان
«اقتصاد کار» بخشی از علم اقتصاد است که به موضوعاتی مانند اشتغال، بیکاری، دستمزد، سیاستهای تنظیمی و خلاصه بازارکار میپردازد. بر اساس یافتههای این بخش از اقتصاد اگر بخواهیم رفتار هنرمندان را تحلیل کنیم دچار سردرگمی خواهیم شد. بازار کار هنرمندان ویژگیهایی استثنایی دارد. انگار هنرمندان برخلاف اصل بنیادینِ اقتصاد «رفتار عقلایی» ندارند. این ویژگیهای گیج کننده برای اقتصاد متعارف کداماند؟
اقتصاد کارِ متعارف بر پایۀ یکسری فرضها بنا شده است:
- «بازار کار» میدانِ عرضۀ ساعت کار کارکنان (با مهارتهای یکسان) و تقاضای کارفرمایان است.
- عرضۀ کار بسته به نرخ دستمزد است، وقتی نرخ دستمزد بالاتر باشد، کارکنان کارِ بیشتری عرضه میکنند تا درآمد بالاتری به دست بیاورند.
- در طرف تقاضا هر چه نرخ دستمزد پایینتر باشد، کارفرمایان علاقۀ بیشتری به استخدام افراد دارند.
- کار امری ناخوشایند و در تقابل با فراغت است. به همین خاطر دستمزد پولی است که در ازای اختصاص زمانِ فراغت به کار پرداخت میشود.
اما هنرمندان خلاق[۱] در بیشتر مواقع خویشفرما هستند. در بسیاری از موارد حتی در یک رشتۀ معین مهارتهای متفاوتی دارند. دستمزدشان را ساعتی دریافت نمیکنند. کارشان را به فراغت ترجیح میدهند و با درآمدهای پایین کار میکنند. وقتی حداقل معاششان تأمین باشد، بیشترِ زمانشان را به کار هنری اختصاص میدهند، حتی اگر دستمزد کار غیرهنری بالاتر باشد. فاصلۀ میان درآمد هنری و درآمد کار غیرهنری در اساس جریمهای است که هنرمند به خاطر این انتخاب میپردازد. اما همیشه این حداقل معاش مهیا نیست و آنها مجبورند، چند شغلِ همزمان داشته باشند. بیشتر شغلهایی که هنرمندان مایلاند در آنها کارکنند، شغلهایی مرتبط با دنیای هنر است، مانند آموزش هنر. وقتی هنرمندان در مشاغل دیگر جذب میشوند نوعی کشش متقاطع Cross-elasticity بین دستمزد هنری و غیرهنری پیدا میشود؛ برخلاف باقی مردم زمانی که دستمزدِ کار غیرهنری بالاتر برود -آنقدر که حداقل معاششان تأمین شود- به جای عرضۀ کارِ بیشتر، وقتشان را صرف هنر میکنند و وقتی درآمدهای هنری افزایش مییابد عرضۀ کارِ غیرهنریشان را محدود میکنند. مجموع این چیزها که خلاف فرضهای تعمیم یافتۀ اقتصاد کارِ متعارف است، اقتصاددانان را سردرگم میکند.
برای هنرمند شدن نیاز به ارایۀ مدرک خاصی نیست و تقریباً مانعی بر سر راه ورود به بازار کار در این بخش از اقتصاد وجود ندارد، لیکن رشد کردن در آن بی اندازه دشوار است. چرا که برخلاف سایر مشاغل «چشمانداز شغلی» در هنر چندان روشن نیست، در سایر مشاغل اطلاعاتی دربارۀ نحوۀ پیشرفت شغلی، میزان درآمد احتمالی، خواستهای کارفرمایان و … وجود دارد. در سایر مشاغل افراد بعد از یکی دو سال قادر به ارزیابی وضعیت موجود و احتمال رشدشان میشوند. در مشاغل هنری این موارد چندان روشن نیستند و به خاطر ناهمگنی در مهارتها و استعدادها چگونگی موفقیت دیگران، چندان به کار نمیآید. از این گذشته، بازار کار هنرمندان از نوع بازار «برنده صاحب همه چیز» است و نابرابریِ درآمد در میان هنرمندان به نسبت سایر مشاغل بسیار زیاد است. برای همین ستارههای دنیای هنر درآمدهای بسیار بالا و باقی هنرمندان درآمدهای اندک دارند. جوانان زیادی به خاطر نبود چشمانداز شغلی مشخص و به سودای درآمدهای بالا وارد هنر میشوند. از آن جایی که افرادی با استعداد هنری (بیشتر جوانان) پاداشهای آتی و شانس موفقیت خود را همواره بیشازحد ارزیابی میکنند(Bille, Mignosa & Towse, 2020, p. 108) دسته دسته به هنر وارد میشوند و به همین دلیل در مقایسه با سایر حرفهها مازاد عرضه نیروی کار ایجاد میکنند. این ویژگیها هنرمندی را به شغلی با ریسک بالا تبدیل میکند و بازندگانِ این بازار هزینههای مالی فراوانی را متحمل خواهند شد.
اما چرا هنرمندان با وجود چنین جریمههایی همچنان به کارشان ادامه میدهند؟
کار هنری جدای از پاداشهای پولی، پاداشهای غیرپولی زیادی را نصیب هنرمندان میکند. انتظار به دست آوردن پاداشهای غیرپولی در آینده- که ناشی از لذت بردن از کارهنری، خودشناسی، شناختهشدن در میان همگنان[۲] میشود- هنرمندان را علیرغم میانگینِ پایینِ درآمد مشغول به کار نگه میدارد. اخیرآً اقتصاددانان این پاداشهای غیرپولیِ کار را «درآمد روانی» Psychic income مینامند. اصطلاحی برای توصیف همه منافع غیرپولیِ حاصل از کار هنری. (Baumol and Throsby, 2012:315)
پاره دوم، آموزش هنری و نظریۀ سرمایه انسانی
چرا افراد تصمیم میگیرند که به هنرستان، دانشگاه یا آموزشگاههای هنری بروند؟ آیا آموزشهای رسمی و داشتن مدرک بر موفقیت هنری یا موفقیت بازاری هنرمندان اثر میگذارد؟ اقتصاددانان فرهنگ چگونه ارتباط میان آموزش هنری و درآمدهای اندک در هنر را توضیح میدهند؟
«اقتصاد آموزش» شاخهای از علم اقتصاد است که موضوعاتی نظیر تقاضای آموزش، تأمین مالی آموزش، تولید آموزش و… را بررسی میکند، مثل اقتصاد کار که در پارۀ نخست بحث کردیم در اقتصاد آموزش هم تحلیل رفتار هنرمندان برای اقتصاددانان دشوار است موفقیت در هنر به شانس، تفاوت در استعداد و داشتن روابط با دروازهبانانِ بازار بستگی دارد. ابزارهایی که اقتصاد آموزش در اختیار دارد، به همان اندازهای که در حرفههای دیگر کارا است در هنر کارآمد نیست.
مردم زمان و پول خود را تا جایی صرف آموزش میکنند که بتوانند در آینده با کسب درآمدِ بیشتر، بازگشت سرمایۀ بالاتری به دست آورند. در اساس الان سرمایهگذاری میکنند به امید آنکه در آینده بیشتر به دست آورند. در واقع با آموزش سرمایه انسانی خود را افزایش میدهیم.
اگر سن قانونی اتمام تحصیلات اجباری را ۱۸ سال بدانیم، آن وقت هر آموزشی معادل است با هزینۀ فرصت درآمدهای بعد از ۱۸ سالگی. چرا که زمانی را که صرف آموزش شده میتوانست صرف کار و کسبِ درآمد شود. البته به جز این هزینۀ غیرمستقیم هزینۀ مستقیمِ شهریه و هزینههای ضمنی آموزش هم هستند. مجموع این هزینههای مستقیم و غیرمستقیم در آموزش میزان سرمایهگذاری فرد را معلوم میکند.
به صورت ضمنی فرض میکنیم آموزش بهرهوری افراد را بیشتر میکند، بهرهوری با افزایش توانایی رشد میکند اما در هنر آموزش چیزی به توانایی و استعداد افراد اضافه نمیکند. اضافه بر این مهارت در هنر از داشتن مدرک مهمتر است و داشتن مدرک فرصت ویژهای در هنر برای افراد ایجاد نمیکند. روث توس یکی از مشهورترین اقتصاددانان فرهنگ عقیده دارد سرمایهگذاری در سرمایۀ انسانیِ بخش هنر بازده کمتری نسبت به سرمایه گذاری در سرمایۀ انسانیِ سایر بخشها دارد. در واقع او نرخ بازده فردیِ این سرمایهگذاری را منفی یا حداکثر صفر میداند. Towse (1996:328). حتی عناصر دیگرِ سرمایهی انسانی مثل تجربه که بر اساس تعداد سالهای اشتغال در هنر سنجیده میشود تأثیر اندکی بر درآمدهای هنری دارد.
با این حال چرا دانشجویانِ بسیاری در سراسر جهان در رشتههای هنریِ دانشگاهها، کالجها و آموزشگاههای تخصصی ثبتنام میکنند؟
نخستین و مهمترین دلیل تعهدی است که هنرمندان به آموزۀ «هنر برای هنر» دارند، تعهدی که ارزش چندانی برای دستاوردهای مالی قایل نیست و درآمد روانی و تحسین شخصی برایشان کافی است. دلیل دوم این است که مشاغل جایگزین یعنی مشاغل مرتبط یا نامرتبط به هنر هرچه زمان آموزش بیشتر باشد درآمد بیشتر است و هنرمندان به دلیل چندشغلگی برایشان بهتر است که مدارک بالاتری داشته باشند. دلیل سوم ایجاد ارتباط با بازیگرانِ مهم بازار هنر است. از یکسو برخی از دروازهبانان هنرهای تجسمی، هنرمندان را از دلِ مسابقات یا نمایشگاههای دانشگاهی انتخاب میکنند. از سوی دیگر آموزش رسمی فرصتی برای قرارگرفتن در شبکۀ روابط هنرمندان برای آموزشپذیر فراهم میآورد. استادان مدعو، سمینارها و رویدادهای سخنرانی هنرمندان مهم راهی برای شبکهسازی است. البته با در نظر گرفتنِ این نکته که این فرصت تنها در برخی از هنرستانها، دانشگاهها و آموزشگاههای مهم ایجاد میشود. دلیل چهارم این است که در بازار کار هنر انعطافپذیری بالایی وجود دارد؛ نقاش میتواند معلم شود، طراح جلد ناشران باشد، پوستر رویدادها را طراحی کند، انیمیشن کار کند، طراحی نمای بیرونیِ اپلیکیشنها و حتی بازیهای گرافیکی را برای تجربۀ کاربری بهتر به عهده گیرد، در تعامل با شهرداریها دیوارنگاری کند، در جشنوارههای دولتی داور باشد، یا اساساً رویدادی را به دولت پیشنهاد کند و … در برخی از این موقعیتها داشتن مدارک بالاتر امکان درآمد بیشتر را برای هنرمند فراهم میآورد.
پیمایشها و سرشماریهای مختلف در کشورهای امریکای شمالی، بریتانیا و اروپای قارهای نشان داده که هنرمندان در مقایسه با سایر کارکنان تحصیلات بالاتری دارند و زمان بیشتری را صرف آموزش کردهاند. آموزش در هنر منجر به تشدید مازاد عرضه در بازار کار هنرمندان میشود و باز هم دستمزدها را برای هنرمندانِ غیر ستاره کاهش میدهد.
همانطور که در اقتصاد کار «چشمانداز شغلی» مبهم بود در اقتصاد آموزش هم «مسیر شغلی» مبهم است. هر فردی یک پروفایل سن- درآمد دارد که بر اساس آن در زمان شروع کار درآمدها اندک و با افزایش سن و تجربه درآمد افراد افزایش مییابد تا این که دوباره بر اثر افزایش سن درآمدها کم میشود و در بازنشستگی دیگر افزایش درآمدی در کار نیست. در مورد هنرمندان این پروفایل سن و درآمدِ اقتصاد آموزش کارآ نیست، مسیر شغلی هنرمندان متفاوت است تعداد زیادی از هنرمندان هرگز بازنشسته نمیشوند و تا سالهای پایانی عمرشان مشغول کار هستند. در پایان میتوان گفت مطالعات مکرر نشان دادهاند که درآمد بسیاری از هنرمندان با بالارفتن سن یا طول مدت زمان تحصیل افزایش نمییابد.
پاره سوم، هنرستان هنرهای زیبا
دو ماه بعد از کودتای سال ۱۳۳۲ و درست در آغاز سیاستگذاری فرهنگیِ دیگرگونِ حکومتِ پهلویِ دوم، هنرستان هنرهای زیبا تهران تأسیس شد. استادان هنرستان شیوههای قدما را قبول نداشتند و تلاش میکردند از دایرۀ کمالالملکیها و مینیاتوریستهایی مانند حسین بهزاد بیرون بیایند و هنرجویان را با شیوههای دیگری آموزش دهند، از همین رو میتوان گفت از ابتدا نوعی آوانگاردیسم در سیاستِ کاریِ این هنرستان وجود داشته است. این سیاست کاری برخی از عناصر سیاست گذشته یعنی هنرهای ملی را در خود داشت اما از سنت فروغی_رضاشاهی فاصله گرفته بود. به همین دلیل هر چه حکومت پهلوی دوم قدرت بیشتری مییافت برکشیدگانِ سیاست او جایگاه بالاتری مییافتند. از این روست که هنرجویان این هنرستان در تاریخ هنر تجسمی ایران نقش برجستهای مییابند.
مطابق گزارش (صفایی، ۱۳۵۶) و (کیارس، ۱۳۹۳) تا انتهای دهه پنجاه خورشیدی، تقریباً ۸۳۵ نفر در هنرستانهای پسران و دختران تحصیل کردهاند. تا ۱۳۳۸ امکان ادامۀ تحصیلِ هنرجویان تنها در صورتی فراهم میآمد که به عنوان «شاگرد ممتاز» با بورس دولتی به خارج از کشور میرفتند(صفایی، ۱۳۵۶ص۴۰). از میان آنها میتوان به این هنرمندان اشاره کرد: محمدعلی تحت اسلحه و منوچهر افلاطون به فرانسه رفتند، جلال الدین سلطان کاشفی بورس اتریش گرفت، محمد حسین گوشتینی، محمدحسین شیدل، گوهر سعیدی و ناهید سالیانی نیز به ایتالیا رفتند. (کیارس،۱۳۹۳،صص، ۷۸، ۸۱ ،۸۸ ،۱۱۸)
با این مقدمه به این مسأله بپردازیم که آموزشهای هنرستان چقدر در کامیابی بازاری این هنرجویان تأثیر داشته است؟ برخی از اقتصاددانان فرهنگ معتقدند در طول زمان بخشی از معیارهای زیباییشناختی با ارزشهای بازار همپوشانی پیدا میکنند (ابینگ، ۱۳۹۸،ص ۱۱۲) اما این فرضیه به ندرت امکان آزمونشدن یافته است. اندازه این همپوشانی میان کامیابیهای بازاری و هنری چقدر است؟ پاسخ اولیه برای این پرسش را در همین پاره از متن خواهیم یافت.
تا پایان دهۀ پنجاه، ۵۵ نفر از هنرجویان از سوی هنرستانها به عنوان برگزیده معرفی شدهاند که به احتمال قریب به یقین سرآمدیِ آنها بر اساس معیارهای زیبایی شناختی و کیفیت هنری بوده است. برای ارزیابی بازار این هنرمندان شاخص «موفقیت بازاری» را ساختیم که به دستۀ (موفقیت زیاد +++ )، (موفقیت تقریبی++) و (موفقیت اندک+) تقسیم شده است. این شاخصی نسبی است و از ترکیب پنج معیار ساخته شده است: ۱)حضور در بازار پیش از انقلاب، ۲)تعداد نمایشگاه از دهه ۷۰ به این سو، ۳)حضور در حراجیهای داخلی، ۴)تعداد فروش آثار در حراج تهران و ۵) فروش در گالریهای خارجی. این دستهبندی در بین همین افراد اعمال شده و در نسبت با هنرمندان بیرون از این فهرست سنجیده نمیشود و معیار حضور در حراجهای بینالمللی[۳] نیز وارد شاخص نشده است. برخی از نکاتِ شایستۀ توجه به قرار زیر هستند:
- ۵% درصدِ هنرجویان برگزیده اعلام شدهاند.
- ۹% از این برگزیدگان به موفقیتهای بازاری هم دست یافتهاند، به عبارت دیگر هم برگزیدۀ ارزشهای هنری بودهاند، هم واجد ارزشهای بازاری. (۱۶ نفر اول جدول که از سایر اسامی جدا شدهاند)
- تنها ۳ نفر از این برگزیدگان هنری توانستهاند تا بالاترین سطوح بازار هنر ایران ارتقا پیدا کنند. به عبارت دیگر شانس هنرجویان برای رسیدنِ هم زمان به برگزیدگی هنری و بالاترین سطح بازار، کم تر از نیم درصد (۰٫۳۵%) بوده است.
- اگر چه ۳۶% برگزیدگان را زنان تشکیل دادهاند، اما سهم آنها در بین برگزیدگان توأمانِ بازار و کیفیت هنری تنها ۱۳% است (دو نفر) که هیچ کدامشان نتوانستهاند به بالاترین سطح بازار برسند.
آنچه پیش از این آمد موضوع برگزیدگان هنرستانها بود، دربارۀ بازار هنرمندانی که برگزیدۀ هنرستان نبودند اما موفقیت بازاری داشتهاند، نکاتی در پی میآید:
- در ابتدای ورود به هنرستان، شانس هنرجویان برای این که به هر ترتیب بازاری برای آثارشان به دست بیاورند، ۵٫۹% بوده است.
- شانس آنها برای رسیدن به بالاترین سطحِ بازار هنرِ کشور، کمتر از دو درصد (%۱٫۷۹) بوده است. عددی که بسیار بیشتر از معیار جهانی (۰٫۰۳%) است Singer (1990) و نشان از نخبهپرور بودنِ هنرستانهای هنرهای زیبا (در ۲۷ سال اول) دارد.
- به صورت کلی شانس موفقیت در بازار (۵٫۹%) از شانس موفقیت هنری (۶٫۵%) کمتر بوده است.
همانطور که در پارههای پیشین گفتیم بازار هنر از نوعِ بازار برنده صاحب همه چیز است و تعداد اندکی از هنرمندان به سطوح بالای بازار میرسند. اما نزدیک به ۴ دهه پس از دورۀ مورد بررسی میتوان در خصوص اندازه همپوشانی میان کامیابیهای بازاری و هنری هنرجویانِ این هنرستان داوری کرد، این همپوشانی در تمام سطوح بازار کم تر از دو درصد و برای بالاترین سطح کم تر از نیم درصد بوده است.
آمیزه
مطابق ادبیات موجود در اقتصاد فرهنگ و نیز بررسی ما در این جستار، آموزش هنری در کل چندان به موفقیت هنرمند در بازار کمک نمیکند. در تحقیقی که در بین هنرمندان عضو انجمن نقاشان ایران انجام شده است (افتخاری۱۳۹۹،ص ۸۹) رابطۀ میان سالهای تحصیل هنری با درآمد هنری منفی بوده است. به عبارت دیگر هرچه سالهای تحصیل نقاشان بیشتر بوده، درآمد هنری آنها پایینتر بوده است. اما این رابطه برای درآمدهای مرتبط با هنر مانند آموزش بالاتر گزارش شده.
در واقع به خاطر نظام ستارهای موجود در هنر تنها اندکی از افراد هستند که سرمایهگذاری در آموزش (توسعه انسانی) برایشان بازده فردی دارد. بسیاری از کسانی که خرج تحصیل و هزینۀ فرصت حضور نیافتن در بازار کار را پرداختهاند، ضرر کردهاند. یادآوری این نکته مفید است که فیلر اقتصاددانی که به آموزشهای هنری پرداخته در تحقیقاش چنین نتیجهگیری میکند: آموزش هنری نوعی آموزش عمومی است و آنان که دنیای هنر را رها میکنند، درآمد بهتری از مشاغل غیرهنری به دست میآورند (۱۹۸۷:۵۶)Filer. این وضعیت کاملاً همبسته است با روشن نبودن چشم انداز شغلی و مسیر شغلی که پیشتر به آنها اشاره شد. بر اساس این ویژگیها رشد کردن در بازار هنر علاوه بر این که بسیار دشوار است، به شانس هم بستگی دارد. شانسی مانند وارد شدن به هنرستان هنرهای زیبا.
با گذر زمان و تحکیم حکومت پهلوی دوم با افزایش درآمدهای دولت، موقعیت استادان و هنرجویانِ هنرستان هنرهای زیبا در گردشِ سیاست فرهنگی فروغی-رضاشاه به پهلبد- فرح ویژه شد. به همین دلیل شبکۀ روابطی که در هنرستان وجود داشت احتمال موفقیت آتی هنرجو را بالاتر میبرد. این موضوع میتواند توضیح دهد که چرا شانس موفقیت هنرجویان این هنرستان نسبت به معدل آزمون شده در جهان بالاتر بوده است. فارغ از موفقیت بازاری، مدارک هنری نقش علامتدهی در بازار کار ایفا نمیکنند. به عبارت دیگر خریدار اثر هنرمند را بر این اساس انتخاب نمیکند که دکترای هنر دارد یا نه. آن چه وظیفۀ علامتدهی در بازار هنر را دارد جایزههای هنری و درصدِ اثر فروش رفته در هر یک از نمایشگاههای انفرادی هنرمند است. با همۀ اینها همچنان هنرمندان زیادی هستند و خواهند آمد که بیتوجه به کامیابیهای بازار ،به دنبال ذوق زندگی هنری و بنا به نظریۀ جریان Flow به دنبال تجربۀ اوج (چیکسنتمیهای، ۱۳۹۸) هستند. این دسته افراد آموزش هنر را نه بر اساس بازده فردی آن در آینده که بر اساس حالِ خوبی ارزیابی میکنند که در همراهی با رویدادها، هنرمندان دارند.
* از شهروز نظری، بهنام کامرانی، تکتم فرمانفرمایی، امیر سقراطی و حسن موریزینژاد که نکاتی را در بهبود این جستار یادآور شدند؛ بسیار سپاسگزارم.
منابع
ابینگ، هانس (۱۳۹۸) چرا هنرمندان فقیرند؟ ترجمۀ ششجوانی و میرصفیان، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی
افتخاری، مرضیه (۱۳۹۹) بررسی منابع درآمدی هنرمندان نقاش و آزمون نظریۀ رجحان کار، پایاننامه کارشناسی ارشد، رشتۀ اقتصاد، دانشگاه تهران
چیکسنت میهای، میهالی (۱۳۹۸)، تجربۀ اوج؛ فراسوی سرخوشی، ترجمۀ رضا علوی، تهران انتشارات شورآفرین
صفایی ابراهیم (۱۳۵۶) تاریخچۀ هنرستانهای هنرهای زیبای پسران و دختران، انتشارات اداره کل آموزش هنری، وزارت فرهنگ و هنر
کیارس، داریوش(۱۳۹۳) پیچ شمیران ۱۳۳۲، تاریخچۀ هنرستان هنرهای زیبای تهران، تهران، انتشارات پیکره
Baumol. w and Throsby. D (2012) Psychic Payoffs, Overpriced Assets, and Underpaid Superstars. KYKLOS, Vol. 65 – August 2012 – No. 3, 313–۳۲۶
Filer, R. k. (1986). The “Starving Artist”–Myth or Reality? Earnings of Artists in the United States. Journal of Political Economy, Vol. 94, No. 1, .56-75.
Smith, Adam. (1779/2020). An Inquiry into the Nature and Causes of the Wealth of Nations. Independently published.
Singer, L. (1990), the utility of art versus fair bets in the investment market, Journal of Cultural Economics 14, 1-13.
Tows, Ruth. (1996). Economics of Training Artists. in V.A. Ginsburgh & P.-M. Menger. ed :Economics of the Arts: Selected Essays, North Holland, Amsterdam.
پی نوشتها
[۱] شامل هنرمندان تجسمی، نویسندگان ادبی، کارگردانان، آهنگسازها و رقصپردازان (choreographer)
[۲] Self-actualization, Self-discovery, Recognition
[۳] نویسنده نسبت به تفاوتهای بازار هنرمندانی که در یک دسته قرار گرفتهاند، آگاه است اما از آنجایی که ۱) دنبال کردن و اطلاع یافتن از بازار یکایک هنرمندان در خارج از کشور میسر نبوده، و ۲) دقیقتر شدنِ دستهبندی درهدف و نتیجهگیریِ این جستار بیتأثیر بوده؛ به همین میزان از دقت بسنده کرده است. چنانچه پژوهشگران دیگری بتوانند به اطلاعات دقیقتری از بازارِ هنرمندان در خارج از کشور دست پیدا کنند، این دستهبندی سهگانه، میتواند دقیقتر شود.
سلام جناب ششجوانی در صورت امکان کانال ارتباط و مشاوره با جناب عالی را اعلام بفرمایید. سپاسگزارم.