اقتصاد فرهنگ و هنر؛ تاریخ و موضوعات

اقتصاد فرهنگ و هنر؛ تاریخ و موضوعات _ این نوشته متن سخنرانی من در برنامۀ «شنبه‌­های گفتگو» در تاریخ  ۱۳۹۵/۱۰/۱۸ در دفتر مطالعات راهبردی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی است   

موضوع بحث اقتصاد فرهنگ است و قصد داریم در بارۀ تاریخ‌چه و رویکردهای آن صحبت کنیم. پیش از آنکه بخواهیم درباره اقتصاد فرهنگ صحبت کنیم، شاید بهتر باشد با ذکر مثال­‌هایی به مفهوم آن نزدیک‌تر شویم. آیا تاکنون به بودجه‌­ای که صرف گرامی‌داشت واقعه عاشورا می‌شود فکر کرده­‌اید؟ برگزاری آن مسلماً هزینه­‌هایی دارد که با مشارکت مردم تامین می­‌شود ولی کم‌تر کسی به هزینه­‌ای که در عاشورا صرف می‌­شود، توجه می­‌کند. در واقع اقتصادی که پشت این مراسم وجود دارد، گرچه جلوی چشم افراد است، ولی معمولاً کسی متوجه آن نیست. این خصوصیت پنهان بودنِ در عینِ ظهور، ویژگی اقتصاد فرهنگ است. معمولاً افراد وقتی به یک تابلو و یا اثر هنری می­‌نگرند، تنها خودِ اثر را می­‌بینند و از آن لذت می‌برند اما از اقتصاد موجود درون آن غافل هستند و افرادی را که در ارتباط با آن کالا فعالیت می­‌کنند و نیز خود آن فعالیت‌­ها را نمی‌­بینند.

وقتی می‌گوییم اقتصاد فرهنگ درباره چه چیزی صحبت می‌کنیم؟

این مفهوم، در طول عمر کوتاه خود چند بار دچار تغییر شده است و به همین خاطر هنوز اجماعی همه‌گیر بر سر استفاده از اصطلاحات این علم شگل نگرفته است.  فراگیر شدن این مفهوم به دهه‌ی ۱۹۶۰ در امریکا بر می‌گردد. در سال‌های پایانیِ این دهه، اصطلاح اقتصاد هنر Economics of the Arts باب بود. اقتصاد هنر نخستین بار با واکنش اقتصاددانان هنر دوست نسبت به کاهش میزان پرداخت یارانه‌ی دولتی مطرح شد، بامول و بوون Baumol and Bowen در سال ۱۹۶۶ کتابی با نام «هنرهای نمایشی، تنگنای اقتصادی» نوشتند که در آن بیماری هزینه در هنر و ضرورت حمایت از هنر مطرح می‌شد. نکته‌ی قابل بحث در اقتصاد هنر که تا پایان دهه‌ی ۱۹۷۰ به طول انجامید، تعیین حوزه‌های مطالعاتی بود، مارک بلوخ Mark Blaug اقتصاددان هنر بر اساس یک نوع دسته بندی که هنر را از سرگرمی متمایز می‌کرد، حوزه‌ی مطالعاتی اقتصاد هنر را مشخص کرده بود، او می‌پنداشت که رادیو و تلویزیون، سینما موسیقی پاپ و جاز موضوع بررسی‌های اقتصاد هنر نیستند. به هر روی باید گفت از سال ۱۹۷۳ اقتصاد فرهنگ دارای انجمنی بین‌المللی است که از سال ۱۹۷۷ مجله‌ی مهمِ اقتصاد فرهنگ را منتشر می­‌کند و از سال ۱۹۷۹ به این سو، هر دو سال یک­‌بار همایشی جهانی را ترتیب می‌دهد که تازه‌ترین دستاوردهای این علم در آن با سایر اندیشمندان به اشتراک در می‌آید.

در سال‌های بعد به دلیل کندوکاوهای اقتصاددانان در سایر فرم‌های وابسته به هنر و نیز درهم‌آمیختگی هنرها با سایر ساحت‌های تولید، استفاده از اصطلاح اقتصاد هنر کم تر شد و به جای آن اصطلاح اقتصاد فرهنگ Cultural Economics رایج شد که در برگیرنده‌ی مواردی بود که مارک بلوخ آن ها را از مطالعه‌ کنار گذاشته بود. این اصطلاح حداقل تا در سال‌های پایانیِ دهه‌ی نود میلادی بسیار پرکاربرد بود. در قرن جدید با ظهور هنرهای دیجیتال و مسایل فرهنگیِ اینترنت پایه، صنایع خلاق Creative Industries هم به حوزه‌ی مطالعه‌ی اقتصاد فرهنگ وارد شد. این الگوی تازه که هنر، میراث و صنایع فرهنگی را در هم می­‌آمیزد‌، با شتاب و به طرزی نامحسوس تحت عنوان اقتصاد خلاق Creative Economy استفاده شد، به همین دلیل در متون مختلف معانی تقریباً متفاوتی به خود گرفته است. اقتصاد خلاق برای برخی به معنای بخشی از اقتصاد است که صرفاً صنایع خلاق را دربر می‌گیرد. برای برخی دیگر در حکمِ  پارادایمی است که در آن کل اقتصاد با خلاقیت در عرصه‌های مختلفِ هنری، علمی، فن‌آوری و ورزشی عجین شده است. سر درگمی مخاطبان از آن‌جا ناشی می‌شود در برخی موارد همه‌ی این اصطلاحات به یک چیز اشاره می­‌کنند. البته با توجه به این‌که از عمر رشتۀ اقتصاد فرهنگ تنها حدود ۵۰ سال می­گذرد، طبیعتاً انتظار هم نمی­رود که یک اشتراک اصطلاحی در باره آن وجود داشته باشد. ذکر این نکته هم مهم است که کلمه‌ی اقتصاد در اقتصاد فرهنگ به معنیِ «علم اقتصاد Economics» است و در اقتصاد خلاق نه. ازین رو می‌توان گفت اقتصاد خلاق یکی از موضوعات بررسیِ علمِ اقتصاد فرهنگ است

تعریف اقتصاد فرهنگ

به هر روی در تعریف اقتصاد فرهنگ می‌توان گفت که این علم جزو علوم چندرشته‌ای Multidisciplinary است و به عنوان یکی از زیرشاخه‌­های sub-discipline علم اقتصاد، به معنی کاربست تحلیل‌های اقتصادیِ سازگار[۱] در بخش فرهنگ[۲] است و درباره‌ی سازمانِ اقتصادی بخش فرهنگ، رفتارهای آفرینش‌گران، مصرف‌کنندگان و دولت بحث می‌کند. در علم اقتصاد تمامی موضوعات از A تاZ  دسته­‌بندی شده اند و مطابق با این دسته‌بندی اقتصاد فرهنگ در دسته‌ی Z11 قرار دارد که خود نشان فاصله‌ی این رشته با رشتۀ مادر  است. در واقع هر بار که زیرشاخه جدیدی در علم اقتصاد مطرح می‌­شود، به آن یک شماره و رده­­اي می­‌دهند تا مناسبت آن را با ساختار اولیه اقتصاد مشخص کنند.

اقتصاد فرهنگ در کدام بستر شکل گرفت؟

چند دقیقه پیش هم درباره‌ی دهه‌ی ۶۰ میلادی صحبت کردیم. در اواخر دهه ۶۰  و اوایل ۷۰ ، فروش هنر رونق یافت. آرت فرهای کلن، بازل، واشنگتن بازار هنر را پررونق کرده بودند و خرده خرده موضوع «هنر برای سرمایه‌گذاری» فراگیر شد. تا پیش ازین تنها پول نقد، مسکن، بورس اوراق بهادار و طلا به عنوان دارایی مطرح بودند ولی با این تحولات، هنر تجسمی هم به فهرست این دارایی­‌ها اضافه شد. ازآن‌جایی که ضریب رشد سرمایه در بازار سطح بالای هنر از سایر بخش­‌ها بیشتر بود، فشار و تقاضا برای ورود به این بازار بیش‌تر شد. ازین گذشته حمایت‌ها و یارانه‌های مستقیم و غیر مستقیم مکمل این وضعیت بود. مثلا در جاهایی مالیات بر ارث به کالاهای هنری تعلق نمی­‌گرفت و افراد تلاش می‌کردند تا دارایی‌های‌شان را به هنر تبدیل کنند تا وراث از شر مالیات خلاص شوند. درکنار سود و افزایش سرمایه، سرمایه­‌گذاری در هنر هم نوعی پرستیژ اجتماعی هم به دنبال داشت و هم مالک آن از داشتن‌اش لذت می­‌برد. شما فکر کنید کسی که در بورس میلیاردها تومان اوراق بهادار خریداری می­‌کند، از داشتن آن لذتی نمی‌برد و به دیوار نصبش نمی­کند؛ اما اگر تابلویی بخرد، ازین که چنین چیزی دارد، هم فخر می­‌فروشد و هم لذت می برد.

پس از بازاندیشیِ سیاسی در جنگ جهانی دوم، شیوه‌ی قدرت‌نمایی کشورها متفاوت شد. اگر سه دوره را برای رقابت تقسیم بندی کنیم، در دوره اول، رقابت نظامی مطرح بود؛ یعنی هر کس که قدرت و نیروی نظامی بیشتری داشت، سایر کشورها را اشغال می­‌کرد. دوره بعد، رقابت اقتصادی بود؛ یعنی کشوری که ثروت بیش‌تر و کشتی­‌های تجاری بیش‌تری داشت، قدرت تسلط بر دیگر کشورها را داشت. دوره سوم که به آن دوره قدرت نرم می­‌گوییم، میزان نفوذ فرهنگی کشورها، قدرتشان را نشان می‌­دهد. به همین دلیل در همان دهه‌های ۶۰ و هفتاد،  هنر مهم شد و به موضوع نفوذ سیاسی بدل گشت. زمانیکه در دوره‌ی پهلوی دوم جشن های ۲۵۰۰ ساله برگزار می‌شد، در واقع نمایش قدرتی بود که می‌خواست میزان اهمیت ایران را به دولت‌­های دیگر نشان دهد و به همین خاطر تلاش می‌کرد تا تعداد بیش‌تری از سران کشورها را به این رویداد هنری جلب کند. به همین دلیل دولت‌ها  تلاش می‌کردند تا سهم بیش‌تری در بازار هنر و فرهنگ به دست آورند.

در این دهه‌ها سیستم‌های حمایت سنتی به نفع «دولت رفاه عامه» کم‌رنگ شد، به این معنی که با برآمدن دولت رفاه عامه، حمایت از مردم یکی از تکالیف دولت شمرده شد. دولت نیز برای انجام این تکالیف نیاز به پول داشت و لذا باید از شهروندان مالیات می‌­گرفت. از طرف دیگر با بالا رفتن سطح توقع مردم از دولت برای حمایت از آنان، انتظار آنان از دولت برای کاستن میزان مالیات نیز بیشتر می‌­شد. در این فضا بودجة کلی دولت بسیار افزایش می‌­یافت، دولت­ها ناچار بودند به خاطر اصل ناکارایی همیشگی دولت در تنظیم منابع عمومی با خواسته‌های گروه‌های مختلف، آهنگ رشد بودجه را کُند کنند. و یکی از اولین­ کارهایی به نظرشان رسید، این بود که خدمات غیرضرور را حذف کنند. یکی از خدمات غیرضروری از نظر آنان هنر و فرهنگ بود. فکر می‎‌­کردند معاش خیلی مهمتر از فرهنگ و هنر است و کاهش هزینه‌­های فرهنگ و هنر می‌­تواند بخشی از کاهش بودجه را جبران کند. توجه به این نکته ضروری است که هم‌زمان جنبش مدنی مردم امریکا هم در آستانه‌ی پیروزی بود و مطالباتِ افزون شدۀ سیاهان و عامه‌ی مردم هم بار دولت را سنگین‌تر کرده بود.  در اين فاصله، عده­اي از اقتصاددانان مانند «بامول»، «پيكاك»Peacock، «رابينز» Lionel Robbins و «اسكيتوفسكي» Tibor Scitovskyبودند كه به هنر علاقه داشتند. اين افراد يا خود و يا همسرشان هنرمند بودند و يا عاشق هنر بودند. اينان مي­‌گفتند اگر بودجه هنر كاهش يابد، صدماتی به کل جامعه و اقتصاد وارد می‌آید و مردم از تأثیرات بیرونی و سرریزهای اقتصادی هنر محروم می‌شوند.

نظریه‌های مرکزی اقتصاد فرهنگ

موضوع دیگری که باید بدان توجه داشت، این است که همة نظریه‌ها و تحلیل‌های اقتصادی را نمی‌توان در هنر به‌ کار گرفت.  هنر یک امر استثنایی است. می­توان میزان عرضه و تقاضای هر کالای معمولِ دیگر را به راحتی برآورد کرد، اما نمی توان با کالاهای هنری این کار را انجام داد. ظرفیتِ­ نظریه­‌های اقتصادی برای تبیین پدیده هنر اندک است. از این رو می­‌گوییم اقتصاد هنر، اقتصادی استثنایی است و از نظریه­‌ها و ابزارهای مألوف اقتصاد پیروی نمی‌­کند. البته هر زيرشاخه­‌اي در علم اقتصاد يك يا چند نظريه مركزي دارد. مثلاً اقتصاد آموزش، «نظريه سرمايه انساني» دارد. در اقتصاد فرهنگ و هنر هم يك نظريه مركزي به نام «بيماري هزينه» Cost Disease را داريم. در سال­‌هاي دهه ۷۰ متوجه شدند هزينه‌­هاي هنر دائما در حال افزايش است. هم بخش دولتي  و هم بخش خصوصي در پي فهم موقعيت اقتصادي هنر بودند و مي­‌گفتند چرا هزينه­‌هاي هنر تا اين حد در حال افزايش است؟ البته يك‌سري فرضيه براي پاسخ به اين سوال داشتند، از جمله اين‌كه عوامل موجود در هنر ناكارآمد هستند و به عبارتي موضوع مديريتي است. فرضيه ديگر اين بود كه عواملي ساختاري بيرون از هنر باعث افزايش هزينه‌­ها مي‌­شود. نهايتا در نتيجه انجام تحقيقی گسترده ­متوجه شدند افزايش هزينه در اثر نيروهاي گريزناپذيري است كه به هنر تحميل شده است. مردم با افزايش توليد، درآمدشان بالا رفته و ديگر نمي‌­توان كارگري را با دستمزد پيشين استخدام كرد؛ يعني همان‌طور كه سطح رفاه افزايش يافته است، ميزان دستمزد كارگرها هم بيشتر شده است.در آن زمان در بخش صنعت و كشاورزي ديگر از نيروهاي مزدبگير استفاده نمي­‌كردند، بلكه دستگاه­‌ها و ماشين­­‌هايي را بكار مي­‌گرفتند كه بجاي چند كارگر كار مي­‌كرد و لذا محصولي كه به دست مي‌­آمد، با صرف هزينه كمتري توليد مي‌­شد. اما در بخش فرهنگ و هنر خدمات حضوري real time personal service است؛ به عبارتي بايد حتما شخص حضور داشته باشد تا بتواند خدمات را ارائه كند. مثلاً اگر در يك تئاتر از شکسپیر در گذشته بايد هفت يا هفتاد نفر حضور مي­‌داشتند، در اين زمان هم به همان تعداد نياز است؛ يعني تكنولوژي تأثيري در بخش فرهنگ نگذاشته است ولي در بخش­‌هايي چون صنعت و كشاورزي موثر بوده است.

به اين ترتيب هزينه‌­ها در بخش فرهنگ و هنر افزايش پيدا مي­كند و با افزايش هزينه­‌ها، ناگزير قيمت تمام شده كالا يا محصول هنري هم افزايش مي­‌يابد. از سوي ديگر با افزايش قيمت محصول، تقاضا كاهش مي­يابد؛ زيرا مردم كمتر راغب خواهند بود كه از آن كالا يا محصول استفاده كنند. درنتيجه‌ی كم شدن تقاضا، درآمد آن محصول كم مي‌­شود و به عبارتي شكاف درآمد رخ مي­­‌دهد؛ يعني كالايي توليد و فروخته شده است ولي از اين توليد درآمد چنداني حاصل نشده است. «بامول و بوون» پيشنهاد كردند اين شكاف درآمدي را دولت از طريق پرداخت يارانه جبران كند تا به سطح بهينه­‌اي از توليد هنر برسيم.

روی‌کردهای اقتصاد فرهنگ

به مسامحه اگر بخواهیم روی­کردهای موجود در اقتصاد فرهنگ را نشان دهیم باید از سه روی­کرد سخن بگوییم. قدیمی­‌ترین  رویکرد مربوط به افرادی است که بیش‌تر امریکایی هستند و روشِ بامول و بوون را ادامه‌ی دادند. از منظر این افراد حاقِ بحثِ اقتصاد فرهنگ، اقتصاد است و با استفاده از تحلیل‌های کمیِ اقتصاد می‌توان به فهمی از وضعیت فرهنگ رسید. استفاده از تکنیک­های اقتصاد سنجی و داده‌های طولی، در میان افراد متعلق به این روی‌کرد شایع است. درسال های دهه­‌های ۷۰ تا ۹۰ این رویکرد، مسلط و غالب بود. برای دسته اول مي­‌توانیم افرادی چون «پومرن» Pommerehne، «آلپر و واسال» Alper and Wassall و «سوای» Cwi را ذکر کنیم.

دسته دیگر کسانی بودند که بنا به ماهیت بینا رشته‌ای multidisciplinary اقتصاد فرهنگ مایل بودند از دانش رشته‌­های دیگر هم استفاده کنند این دسته بیش‌تر در اروپای قاره­‌ای­‌اند، و به مطالعات فرهنگی، انسان شناختی و جامعه شناختی نزدیک‌تر هستند؛ یعنی اگر طیفی در نظر بگیریم که یکسر آن انسان‌­شناسی و جامعه‌­شناسی و سر دیگر آن اقتصاد باشد، این گروه به انسان­‌شناسی نزدیکند. کسانی چون «کلامر»Klamer، «ابنیگ» Abbing، «فلتهوش» Velthuis و «بنامو»Benhamou در هلند، سوئیس و فرانسه نمونه‌­هایی از معتقدین به روی‌کرد دوم هستند. این روی‌کرد امروزه روی‌کرد غالب به شمار می‌آید.

دسته سوم  بین این دو دسته قرار دارند، یعنی نه خیلی نگاه اقتصادی دارند و نه زیاد به امور فرهنگی و جامعه­‌شناسی پرداختند و به خارج از دو قاره آمریکا و اروپا هم رفته‌اند. از نمایندگان این روی‌کرد می‌توان به «بلوخ»، «تراسبی» Throsby، «فرِی»Frey و «توس» Towse اشاره کرد. دست‌کم دو کتاب‌ از تراسبی و دو کتاب از توس در ایران ترجمه شده است.

موضوعات اقتصاد فرهنگ

در این بخش می­خواهیم بدانیم موضوع اقتصاد فرهنگ چیست؟ دراقتصاد فرهنگ ۳ زیر شاخه داریم: هنر، میراث و صنایع خلاق. در بخش هنر سه زیرشاخه داریم: ۱- هنرهای نمایشی ۲- هنرهای تجسمی ۳- ادبیات. البته باید متوجه تفاوت دسته‌بندی‌های موجود در کشور خودمان با اروپا و امریکا باشیم. بر خلاف اينكه درکشور ما نویسنده را هنرمند نمی‌­دانند، در اروپا، نویسنده جزو هنرمندان محسوب می­‌شود. تفاوت دیگر درباره بازیگر سینماست که در ایران این افراد را هنرمند می‌­دانند اما در اروپا آنها را هنرمند به­‌شمار نمي­‌آورند. به آنها اکتور می گویند نه آرتیست. به موزیسین‌ها هم آرتیست نمی‌گویند. در ایران گرافیست­‌ها را هنرمند می­‌دانیم، اما در اروپا و امریکا این طور نیست.

دربخش دوم یعنی میراث، به میراث ملموس (موزه‌ها و بناهای میراثی) و ناملموس (آواهای قومی، مهارت‌ها و...) تقسیم می‌شود و باقی موارد فرهنگی در صنایع خلاق جای می‌گیرد، از مد، تبلیغات، فیلم و ویدیو، بازی­‌های رایانه­ای، نرم‌­افزار، انتشارات گرفته تا صنایع دستی و موسیقی و سینما. آن‌چه که ادبیات اقتصاد فرهنگ بدان می­پردازد ، شامل این موارد است. البته یک دسته‌بندی دیگر هم هست که براساس کپی‌­رایت است. طبق این دسته‌بندی، هنرها صنایع مرکزی‌­اند و بیشترین وابستگی را به کپی رایت دارند. بعد صنایع پیرامونی، یعنی اموری که هنر هم درآن حوزه کار می­‌کند مانند فیلم، موزه، گالری و کتابخانه و بعد صنایع فرهنگی گسترده‌تر که مستقیماً به هنر ربطی ندارند مثل رسانه‌های چاپی، بازی‌های ویدیویی و رایانه‌ای. بعد از آن هم لایه بالاتری ­هست که به صنایع مرتبط مثل مد و تبلیغات مربوط می‌شود. در ین تقسیم‌بندی هر چه میزان استفاده از هنر در آن کم‌تر می­شود، این دایره وسیع­‌تر می­شود.

برخی از سرفصل‌هایی که در مراکز آکادمیک خصوصا با رویکرد دوم به آن‌ها پرداخته‌می‌شود عبارتند از: سلیقه و شکل دهی به سلیقه ، عرضه و تقاضا ، رسانه، بازار هنر، تاریخ اقتصادی هنر ، بازار کار هنرمندان، بنگاه‌های هنری، یارانه هنر، کپی رایت و تجارت بین­‌الملل در هنر است. چهارتا از مهم‌ترین مراکز پژوهشی در اقتصاد فرهنگ این‌ها هستند:

۱- مرکز A.S.K در دانشگاه بوکونی ایتالیا به مدیریت «پائولو دوبینی» Paola Dubini

۲-مرکز پژوهشی «Ebla» که در دانشگاه «تورین» ایتالیا که «والتر سانتاگاتا» Walter Santagata رییس آن است.

۳- مرکز پژوهش‌های اقتصاد و هنر در سوئیس که مسئول آن «فری» است .

۴- مرکز پژوهشی اقتصاد فرهنگ در دانشگاه «اراسموس» که «کلامر» رئیس آن است.

این‌ها مواردی بود که خواستم درباره‌ی اقتصاد فرهنگ، رویکردهای موجود در این رشته با شما درمیان بگذارم. و با توجه به وقت محدودی که در اختیار داشتم، امیدوارم توانسته باشم کلیاتی درین خصوص را منتقل کنم.

پرسش و پاسخ

سئوال: درباره لایه‌­های هسته مرکزی که هنر است، صحبت کردید و آن را به کپی رایت ربط دادید، نوع رابطه آن با کپی رایت چگونه است؟

پاسخ: اینها صنایعی هستند که یکی از شاخص­های اصلی آنها این است که :۱- محتوایشان فرهنگی و هنری است، ۲- وابسته به کپی رایت هستند، یعنی اگر کپی رایتشان را بردارید، آن صنعت شکست می­‌خورد. کپی رایت صرفا به این معنا نیست که کسی اثر مرا کپی نکند، بلکه مفهومی کاملا اقتصادی است. هر نوع استفاده از اثر هنرمند شامل کپی رایت است. کسی که قطعه موسیقی می­‌سازد، اگر در رادیو و تلویزیون استفاده ­شود، باید حق سازنده را بدهند؛ اگر در فضای عمومی از آن استفاده شود، باید حقوق سازنده پرداخت شود؛ اگر بر اساس آن قطعه شعری گفته شود، باید پولش را بدهند، یعنی هر کاری با استفاده از آن انجام شود، باید حقوق خالق اثر پرداخته شود. از این جهت بسیار به کپی رایت وابسته‌­اند. به عنوان مثال در هنرهای تجسمی حقی وجود دارد به نام حق نمایش، یعنی اگر اثري را به هر شکلی در جایی نمایش دادید، باید مبلغی به صاحب اثر داده شود. اگر اثری چند بار به فروش رسید، شامل حق بازفروش می شود،( به شرطی که از۲۵۰ هزار دلار بیشتر نشود)، باید درصدی به صاحب آن پرداخت شود. در اتحادیه اروپا و نیز آمریکا هر بار یک کالای فرهنگی و هنری که به فروش می­رسد، درصدی به خالق آن داده می­شود و در غیر این­صورت آن معامله باطل است.

سئوال: نکته دیگر درباره اقتدار سیاسی، نظامی و اقتصادی است. ما در جامعه عرب، امروزه شاهدیم کشوری مثل عربستان و امارات، به واسطه ثروتی که دارد، همایش‌­های متعددی برگزار می­‌کنند و سران را به کشور خود جلب می­‌کنند ولی کشوری مانند مصر بیشتر متکی به سرمایه­‌های فرهنگی خود مانند نویسندگان و هنرپیشه­‌ها است و تقریبا تمام کانال­‌ها را در کشورهای عربی پرکرده­‌اند. وضعيت کدامیک از این دو کشور را می‌­توان در زمره اقتدار فرهنگی محسوب کرد؟

پاسخ: چند وقت پیش نامه‌­ای از وزارت امور خارجه به وزارت علوم آمده بود مبنی بر اینکه حال که اعراب با ایران قطع رابطه کردند، خوبست وضعیت معاملات خود را در همه جهات به سمت کشوری مثل عمان سوق دهيم که رابطه خوبی با ما دارد و از بازار دوبی خارج شویم؛ اما واقعیت این است که این کار ممکن نیست، چون امروزه دوبی که به عنوان مرکز مبادلات هنری، مورد توجه تمام جهان است. از این جهت اگر از این بازار خارج شویم، خودمان ضرر می‌­کنیم. این موقعیت قدرتی را برای دوبی ایجاد کرده است. خود کشور امارات چیزی برای عرضه محصولات فرهنگی ندارد، اما این قدرت نرم را به دست آورده است و نمی­‌توان آن را نادیده گرفت. مصر هم مانند کشور ما دارای پتانسیل فرهنگی زیاد است، اما اقتدار فرهنگی قطر و دوبی در هنرهای تجسمی از آن بیشتر است. قطر یک فستیوال فیلم­های کوتاه دارد که بسیاری از هنرمندان در سراسر جهان علاقمند به شرکت درآن هستند.

سئوال: به نظر شما نقطه عزیمت تاریخی و اجتماعی اقتصاد فرهنگ در ایران کجاست؟ سئوال دیگر این است که در حال حاضر نقطه عزیمت اقتصاد فرهنگ و هنر در ایران جزو کدامیک از روی‌کردهاست؟

پاسخ: در ایران، اولین متنی که درباره اقتصاد فرهنگ تولید شد، درسال ۱۳۴۶ است که توسط ناصرالدین صاحب زمانی، صاحب کتاب «خط سوم»، نگاشته شد. ایشان کتابی دارد به نام «اقتصاد بیمار کتاب». اما اقتصاد هنر در ایران همزمان با آمریکا شکل گرفت. احمد علی مسعود انصاری که از بستگان شاه بود و در نیویورک درس اقتصاد خوانده بود، تحت تاثیر فضای آنجا بود و هنگامی که در سال ۱۳۵۱ به ایران بر­می­‌گردد، در دانشگاه ملی( شهید بهشتی) استخدام می­‌شود و سه پایان­نامه را به عنوان استاد راهنما، راهنمایی می­کند که موضوعاتشان اقتصاد هنر بود؛ از جمله اقتصاد و هنر و اقتصاد هنر فرش . لذا شکل­‌گیری اقتصاد هنر در ایران همزمان با آمریکاست. اما نقطه عزیمت اقتصاد آن در ایران، در واقع پاسخ به یک نیاز اجتماعی نبود، بلکه همان‌طور که پیش تر گفتم در راستای نمایش قدرت نرم، امری فرمایشی بود. البته دفتر فرح در حمایت از هنر نقش فراوان داشت و اثراتش را امروزه هم می­بینیم. قرارداد اجاره‌ی چند اثر از آثارِ موزه‌ی هنرهای معاصر و نمایش آن در اروپا حدود ۴ میلیون و هفتصد هزار دلار بوده است. یا کسانی که امروزه جایزه می­گیرند، مانند مشیری، تناولی، زنده­رودی، احصایی و... از کمک های دفتر او  بهره‌­مند می شدند. در آن زمان واقعا پاسخ به یک نیاز اجتماعی نبود؛ اما امروزه در چرخش اقتصاد به سمت اقتصاد فرهنگ با یک نیاز اجتماعی همراه شد.

بعد از آقای احمد علی مسعود انصاری، آقای دکتر فریبرز رییس دانا که همکارشان در دانشگاه ملی بودند، در سال ۶۸ متن‌­هایی تولید می کنند. از زمان مسعود انصاری تا كنون بواسطه جنگ و انقلاب دوران فترتی پیش آمد و چیزی تولید نشد. البته مرحومِ کریم امامی مطالبی درباره گالری­ها می‌­نوشت و اخیرا کتابش به نام " گال گال گالری" ترجمه شده است. ایشان درکیهان انگلیسی مطالبی درباره اقتصاد هنر در گالری­‌های ایران نوشت که اساسا برای خوانندگان بیرون از ایران می­‌نوشت. بعد از دکتر رییس دانا، آقای پوینده و گروهی دیگر برای برنامه سوم توسعه اسناد پشتیبانی تهیه کردند که به اقتصاد هنر به طور مستقیم پرداختند. آقای علي اعظم محمد بیگی مهمترین چهره آکادمیک ایران بعد از انقلاب در این عرصه است؛ اگرچه در دانشگاه هیچ‌گاه تدریس نداشته است، اما مهمترین کتاب‌­ها را ترجمه کرده است و چندین مقاله‌ی درخشان نوشته است؛ یعنی اگر علی اعظم محمد بیگی را از ادبیات اقتصاد فرهنگ ایران برداریم، تقریباً به «هیچ» نزدیک می­‌شویم. ايشان کار بسیار مهمی درین حوزه انجام داده ولی به خاطر این که دست‌آورد کارش را ندیده سرخورده شده و مشغول کار دیگری شده است، شاید چون جلوتر از نیاز جامعه به این موضوع پرداخته است و مورد توجه قرار نگرفت.

سایر افرادی که در این عرصه قلم می زنند، مانند آقای فردرو، میثم موسایی و نیز افرادی که از رشته مدیریت فرهنگی آمده اند، نسبت به استاندارد آقای محمد بیگی شکست به شمار می‌آیند.

سوال: دولت­ها با چه نگاهي به اين موضوع ورود مي‌­كنند؟

پاسخ: نوع مداخله دولت­‌ها، مداخله مالی است. وزارت فرهنگ در بسیاری از کشورها، از اقتصاد فرهنگ در برنامه‌­ریزی­‌های راهبردی خود استفاده می­­‌کند. مثلا در هلند درچند دوره ، وزیر فرهنگ، اقتصاد­دان فرهنگی بود.

سئوال: این رشته از چه زمانی در دانشگاه­های جهان تدریس می­‌شود؟

پاسخ: به عنوان دیسپلین دانشگاهی از ابتدای دهه‌ی ۹۰ میلادی که با عنوان اقتصاد هنر تدریس شد، البته امروزه با عنوان اقتصاد فرهنگ و گاهی کارآفرینی فرهنگ تدریس می‌­شود. در ایران از سال ۱۳۹۱ به صورت رسمی تدریس این رشته در دوره‌ی فوق‌لیسانس در دانشگاه هنر اصفهان و دانشگاه امام رضا مشهد آغاز شد. شده و سه دوره فارغ التحصیل داده است که باز هم کاری که انجام شده در قیاس با معیارهای جهانی تقریباً هیچ و در مواردی انحراف است.

سئوال: اقتصاد فرهنگ با فرهنگ اقتصادی تشابه و چه تفاوتی دارد؟

پاسخ: باید بگویم از نظر من هیچ نسبتی بین اقتصاد فرهنگ و فرهنگ اقتصادی نیست. نمی­‌توان اساسا به این موضوع رویکرد نظری داشت که این دو چه نسبتی با هم دارند. اقتصاد فرهنگ یک دیسپلین علمی مشخصی دارد ولی من فرهنگ اقتصادی را نمی فهمم.

سئوال: نسبت اقتصاد فرهنگ با اقتصاد مقاومتی و اقتصاد خلاق چیست؟

پاسخ: رهبر در آخرین سخنان خود درباره اقتصاد مقاومتی پیش­رفت­‌های علمی و صنعتی آمریکا را ناشی از به‌­کارگیری اقتصاد مقاومتی دانسته­‌اند. به گمانِ من اقتصاد مقاومتی به این معنا شبیه مفهوم «تاب­‌آوری» اقتصادی است که در محافل علمی جهانی درباره آن مطالب فراوانی هست. از این نظر چنانچه به این نکته فکر کنیم که منابع فراوانی برای ایجاد ارزش به‌­دست آوریم، اقتصاد فرهنگ و هنر می­‌تواند به نوعی هم‌پوشانی با اقتصاد مقاومتی داشته باشد، به این معنا که چون اقتصاد کشور ما، اقتصاد حاصل از فروش نفت و محصولات آن است، اگر مزیت رقابتی خودمان را در کشور در بخش فرهنگ و هنر ببینیم ، می­توان گفت که اقتصاد فرهنگ و هنر با اقتصاد مقاومتی هم‌پوشانی دارد و بتوانیم از این مزیت رقابتی به تولید ارزش دست یابیم.

سئوال: سهم اقتصاد فرهنگ از اقتصاد ملی چقدر است و برای رسیدن به جایگاه واقعی و سهم بیشتر اقتصاد فرهنگ چه برنامه­‌هایی می‌­توانیم داشته باشیم؟

پاسخ: گمانه زنی­‌هایی مطرح است که سهم فرهنگ در اقتصاد ملی، کمتر از یک درصد است، اما با توجه به حساب­‌های ملی که داریم و آن‌چه که در حساب­های ملی نوشته می­شود، امکان بر­آورد این موضوع نیست؛یعنی نمی­‌توان به روشنی و به دقت بگوییم سهم ما چقدر است. از دو راه باید به این پاسخ رسید، یا باید بدانیم فرهنگ چقدر ارزش تولید کرده است، یا اینکه ببینیم مردم چقدر برای فرهنگ و هنر هزينه کرده اند. هیچیک از این دوراه را نمی‌­توان به دقت محاسبه کرد، مگر اینکه بانک مرکزی که متولی حساب­‌های ملی است، با مرکز آمار ایران و وزارت فرهنگ و ارشاد و سازمان ميراث، صنایع دستی و گردشگری تعریفی از این موضوع بدهند. در حساب­‌های ملی ما رستوران رفتن،کار فرهنگی محسوب می‌­شود. یعنی هزینه­‌ای که در رستوران صرف می‌­شود، در حساب فرهنگ محاسبه می‌­شود؛ ورزش در شمار کار فرهنگی محاسبه می‌­شود، فعالیت‌های مذهبی همین‌طور، به این دلیل نمی­‌توان سهم فرهنگ را مشخص کرد. متد انگلیسی­‌ها در وزارت رسانه، فرهنگ و ورزش با با متد استرالیایی­‌ها و آمریکایی­‌ها، چینی‌ها و دیگران فرق می­کند. ما کدامیک از این متدها را به عنوان متد خودمان می­‌پذیریم. دراین خصوص ما کار نکردیم. فقط گمانه زنی­‌هایی در این بین مطرح می­‌شود که سهم فرهنگ از اقتصاد ملی کمتر از یک درصد است.

سئوال: با توجه به نوپا بودن این مفهوم، چالشی بین دیدگاه­ها مطرح است و عده­ای می­‌گویند ، ارزشی بودن مقولات فرهنگی و هنری مربوط به بعد اقتصادی آنهاست و از طرف دیگر عده‌­ای بر این باورند که اقتصاد باید درخدمت هنر و فرهنگ قرار گیرد. فکر می­‌کنم در ادامه کار با این مساله هم روبرو خواهیم بود. دوستانی که برای تدوین برنامه ششم آمده بودند، در بحث­‌های اقتصادی ، فرهنگ را انضمامی اقتصاد مي­‌دیدند و وقتی با اعتراض روبرو شدند، در جلسه بعد حرف‌شان را اینطور تصحیح کردند و گفتند ما می­‌خواهیم از دانش اقتصاد برای مباحث فرهنگی و هنری استفاده کنیم، مثل افزایش بهره‌­وری؛ یعنی از تکنیک‌­های اقتصادی برای بخش فرهنگ استفاده کنیم. درحالی که در رویکرد قبلی خود می­‌گفتند شما در بخش فرهنگ، در قسمت هزینه­‌ها، ارزش‌مندی خود را باید نشان دهید.

پاسخ: در اقتصاد فرهنگ سرفصلی داریم به نام ارزش زیبایی شناختی در برابر ارزش اقتصادی. همین سرفصل ، تحریر محل نزاع است که آیا ارزش زیبایی شناختی کالاهای فرهنگی برای ما اهمیت دارد یا ارزش اقتصادی آنها؟ آنچه که در اقتصاد فرهنگ به آن می‌­پردازند، در این دو رویکرد متفاوت است، رویکردی که اقتصاد فرهنگ را به سمت اقتصاد خلاق می­‌برد، موضوع‌اش اینست که چگونه بايد از فرهنگ برای درآمدزایی استفاده کرد؟ اینکه فشار می­‌آورند سهم فرهنگ را در GDP مشخص کنید، در واقع می­‌خواهند معلوم کنند چگونه می‌­توان از فرهنگ کسب درآمد کرد، اما دسته دیگر به خود اقتصاد هنر نزدیکترند و موضوع فرهنگ را یک موضوع نزدیکتر به امر زیبایی شناختی می­دانند. این چالش وجود دارد و هم‌چنان هم مطرح خواهد بود. منتهی بسته به اینکه سیاست‌گذار­ها در دولت از چه دسته‌­ای هستند، تکنوکرات­‌ها هستند یا دیگران، پرداختن به موضوع و سیاست‌گذاری تفاوت خواهد کرد.

سئوال: آیا فکر نمی­کنید با طرح مساله اقتصاد مقاومتی ، تکنوکرات­ها به این بحث ورود پیدا کنند؟

پاسخ: در این صورت فرهنگ ذیل اقتصاد تعریف می‌­شود.

سئوال: نکته دیگر بحثی است به نام سرمایه فرهنگی. این موضوع می­تواند موجب هزینه­ای شود. زمانی که امام بودند و زمان جنگ بود، با یک جمله ایشان که جبهه‌­ها خالی است، و همه به جبهه می­رفتند. در بحث سرمایه اجتماعی الان جامعه تهی شده است. یعنی کسی که سرمایه فرهنگی دارد ، می­تواند موثر باشد. اما الان و در این ایام می بینیم که وقتی دولت درخواست می­کند یارانه­‎‌ها را نگیرید، کسی وقعی نمی­‌گذارد. آیا این مباحث در اقتصاد فرهنگ جای طرح دارد؟

پاسخ: در بخش سرمایه نمادین و سرمایه فرهنگی حتما این مباحث می­‌گنجد، اما موضوعی که بحث کانونی رویکرد دستة دوم است، بازگشت به ارزش‌های بنیادین است، به این معنی که درست است می­‌خواستیم برای افزایش بهره وری از اقتصاد و بازار استفاده کنیم، اما این بازار به جامعه حمله کرد و آن را تصرف کرد و الان به جای اینکه از اقتصاد بازار استفاده کنیم، یک روش زندگی داریم که جامعه بازاری است. چیزهایی را که اساسا قابل اندازه­گیری با پول نبودند و هنجارهای بازاری بر آنها حاکم نبود، با این جامعه بازاری تصرف کردیم. ما در اینجا باید مرز اخلاقی بازار را تعیین کنیم که تا کجا باید بازار در زندگی ما نفوذ داشته باشد. یک فیلسوف سیاسی به نام «مایکل سندل» هست که در کتاب خود به نام «آنچه نمی­‌توان با پول خرید»، این موارد را توضیح داده است. وی یک کتاب دیگری دارد به نام «کار درستی که باید انجام شود».  «کلامر» هم کتابی دارد به نام «راه درست». این‌ها دارند به ارزش­های بنیادین بر می­گردند که اتفاقا به سمت ارزش‌­های زیبایي شناختی است. رویکرد دسته‌ی دوم بازگشت به ارزش­‌های بنیادین است و ارزش زیبایی شناختی توجه زیادی کرده است.

[۱]  این تحلیل‌ها با تحلیل‌های اقتصادِ معمول متفاوت هستند و با ویژگی‌های استثنایی بخش فرهنگ سازگار شده‌اند. تحلیل‌های پیش‌گفته از مکاتب نظری  مختلفی بر آمده اند، از اقتصاد نئوکلاسیک و اقتصاد رفاه گرفته تا سیاست بخش عمومی و اقتصاد نهادگرا.

[۲]  شامل هنر، میراث و صنایع خلاق