جیغار(۱۳۸۷)

بچه که بودم بیشتر تابستان ها را در روستایی می­ گذراندیم که مادربزرگ زندگی می کرد. دو خاطره درهم تنیده نام این کتاب را ساخته اند.

۱) یک روز عصر که برای بازی به بیشه ­ای نزدیک روستا رفته بودیم که اسمش «هرنگ» بود، دیدم جوجه کلاغی از لانه پایین افتاده و بال هایش به قیری که آن جا ریخته بود چسبیده، به هوای این که این جوجه را می برم خانه و با نفت می شویمش و نگه داریش می کنم، راه افتادم. اجتماعی از کلاغ ها بالای سر من قارقارکنان پرواز می کردند و به سمت من شیرجه می رفتند اما به نظرم چون قدم کوتاه بود می ترسیدند به زمین برخوردکنند. تا نزدیکی های من می آمدند به نشانه تهدید و باز اوج می گرفتند و من نمی فهمیدم که این ها خطرناک اند....

۲) یک روز دیگر داشتم از کنار باغچه پدربزرگ رد می شدم که دیدم ماری به زحمت خودش را روی سنگهای پرچین بالا می کشد. گرفتمش و به سمت خانه راه افتادم زن دایی ام داشت جارو می زد من از پشت شیشه صدایش کردم و گفتم ببین مار گرفتم. اول خواست ترسش را پنهان کند و گفت برو این کهنه را دور بیانداز و من به این امید که اشتباهش را نشان دهم در را باز کردم و تو رفتم جیغ کشان از خانه بیرون دوید و داد می زد ای یتیمِ یسیرِ بی صاحب..... عمو فتح الله- همسایه- آمد و با شیطنت مار را نمی دانم به چه شیوه ای به در ورودی گره زد و بچه ها و گربه ها جمع شدند و ماری که هی خود را بالا می کشید و به پایین ول می شد را تماشا می کردند. آخر سر عمو فتح الله به من گفت می دانی اگر مار را پرت کنی زهره اش می ترکد و صدای عجیبی می دهد؟ من هم مشتاق شدم که صدا را بشنوم مار را توی باغچه پرت کردم...

این کتاب مجموعه ای از شعرهای من است که بین سالهای ۷۵ تا ۸۰ نوشته ام . روزگاری که گمان می کردم شاعر زبردستی خواهم شد... با خودم فکر کردم کتاب در  ایران امکان انتشار نداشته باشد و در سفری که به برلین رفته بودم آن را به سایت اثر دادم تا منتشر کند.