رویگردانی از استراتژی توسعه، درس‌آموخته‌ای از روزگار مشاورت

«همــــگان عشـــــوه آمیـــز ســـخنی مـی‌گــفتنــد و کــاري بـــــــزرگ افتاده سهل می‌‌کردند، چنـان کـه رسـم اسـت کـه کننــد.»  تاریخ بیهقی

از سال ۱۳۹۴ تا ۱۳۹۷  در وزارت فرهنگ و ارشاد به کارِ مشاوره در دفتر مطالعات راهبردی و پس از آن در دبیرخانه اقتصاد فرهنگ و هنر مشغول بودم. در طول این مدت سه وزیر سکان ادارۀ این دستگاه را به عهده گرفتند، جدای از تفاوت‌‌های میان این وزرا، شیوه‌‌های کاری هر سه در یک نکته با هم مشترک بود: بی‌‌توجهی به استراتژی توسعه .

مفهوم استراتژی توسعه، مفهومِ اقتصادیِ مغالطه‌‌آمیزی است که در ادبیات سیاست‌‌گذاری کشور دایماً به ردۀ عملیاتی یا مدیریتِ سطح بنگاه فروکاسته می‌‌شود و با برنامه‌‌ریزی استراتژیک اشتباه گرفته می‌‌شود. مغالطۀ پیش‌‌گفته ناشی از ترکیب نادرستِ سطح تحلیلِ روش‌‌شناختی است. استراتژی توسعه امری گزینشی نیست که مدیر بتواند با اعتنا به شرایط حاضر درباره‌‌اش تصمیم بگیرد، بل‌‌که امری فرادستی است که بر اساس مطالعات نظری حاصل می‌‌آید. به این معنا، نمی‌‌توان ادعا کرد که صرف مشارکت، مشاهده و گفتگو با ذی‌‌نفعان در یک سازمان؛ می‌‌توان برنامه‌‌ای برای توسعۀ آن تدوین کرد.  استراتژی توسعه در شاخۀ اقتصاد توسعه و مقدم بر اقتصاد کلان و خرد قرار می‌‌گیرد، اما برنامه‌‌ریزی استراتژیک در حوزۀ علم مدیریت است که اقتصاددان‌‌ها را عموماً راهی بدان نیست، چرا که ادارۀ بنگاه دانش مدیریتی لازم دارد. استراتژی در سطح مدیریت عموماً امری اقتضایی و عملیاتی است. اما در سطح اقتصاد توسعه نه.

سیاست‌‌گذار در تدوین استراتژی توسعه، محدودیت‌هایی دارد که خارج از کنترل اوست. مثلاً تغییرات محیط بین‌الملل، سازه‌‌های فرهنگیِ متصلبِ تاریخی، کم‌‌یابی منابع، تنگناهای ایدئولوژیک، درگیری‌‌های اجتماعی و قومی، ضعف اقتدار سیاسی و نحوۀ توزیع قدرت. اما مدیران بنگاه‌‌ها بیش‌‌‌تر متغییرها را در اختیار دارند یا لااقل می‌‌توانند بر آن‌‌ها اثر بگذارند. به همین دلیل است که در وزارت ارشاد باید از استراتژی توسعه شروع کنیم نه برنامه. اگر از سطح برنامه شروع کنیم (که تا کنون چنین بوده است) انبوهی از ایده‌‌های گوناگون داریم که همه‌‌شان روی کاغذ درست هستند اما واقعاً نمی‌‌دانیم منجر به توسعه می‌‌شوند یا نه! این همان مشکلِ سطح تحلیل است که پیش‌‌تر اشاره شد. نکتۀ مهم دیگر این که در استراتژی توسعه صرفاً «متغییرهای تعیین کننده» در محاسبه وارد می‌‌شوند نه هر متغییری که به تشخیص مدیر اثر گذار است. بر اساس این که کدام متغییرها تعیین کننده هستند، مبنای استراتژی توسعۀ اقتصادی بخش فرهنگ هم مشخص می‌‌شود.

روی‌‌گردانی از تدوین استراتژی توسعه در وزارت فرهنگ و ارشاد منجر شده تا  کارشناسان دایماً در اجرای تصمیمات بالادستی سردرگم باشند، مدیران ردۀ میانی آمیخته‌‌ای از روش‌‌ها و برنامه‌‌ها را به کار ببرند که با تغییر افراد عوض می‌‌شود، مدیران رده بالاتر هم بخش‌‌هایی از استراتژی‌‌های متفاوت و گاه ناسازوار را سر هم می‌‌کنند که با تغییر دولت‌‌ها بی‌‌ثبات می‌‌شود. سخن کوتاه؛ در نبودِ یک استراتژی توسعۀ مشخص جلوگیری از هدر رفتنِ منابع بسیار دشوار خواهد بود.

این که مبنای استراتژی توسعۀ اقتصادی بخش فرهنگ چه باید باشد بسته به این است که حمایت از کدام بخش منجر به توسعۀ سایر بخش‌‌ها می‌‌شود. به عبارت دیگر باید تشخیص داد کدام بخش پیوندهای پیشین و پسین محکم‌‌تری با سایر بخش‌‌ها دارد و حرکت رو به جلوی آن بخش منجر به حرکت کلیه بخش‌‌ها خواهد شد.  به عنوان مثال آیا حمایت از رشد کسب‌‌وکارهای دیجیتالِ فرهنگی منجر به رونق اقتصاد تئاتر خواهد شد؟ اگر هر بخش از وزارت‌‌خانه بدون استراتژی توسعه سیاست‌‌ها و برنامه‌‌هایی را پیش‌‌بگیرد، عملاً منابع در تضاد با یکدیگر هدر خواهد رفت.

دلایل دیگری هم برای پرداختن به استراتژی توسعه وجود دارد. ۱) وقتی از سطح سیاست و برنامه حرکت کنیم و بخواهیم با شیو‌‌های مألوف تخصیصِ منابع پیش‌‌ برویم، مجبور خواهیم بود منابع اندک موجود را میان تعداد زیادی برنامه تقسیم کنیم و نتیجه‌‌اش هم از پیش معلوم است: زمان‌‌بر شدنِ کارها و تأخیر در حصول نتیجه. حتی در پروژه‌‌های عمرانی هم با ساختارِ شکست کار WBS مشخص، با تأخیرهای طولانی در بهره برداری مواجه می-شویم. این در حالی است که در کشورهای توسعه یافته تعداد اقدامات اجرایی که سیاست‌‌گذار پیش‌‌نهاد می‌‌کند، از تعداد انگشتان یک دست تجاوز نمی‌‌کند، فقط کافی است به گزارش‌‌های ره‌‌نگاشت فرهنگ Cultural Mapping هر کشور یا هر شهر نگاه کنیم. ۲) با توجه به پتانسیل‌‌های فراوان و متنوع بخش فرهنگ، سردرگمی بالاتر خواهد بود، صنعت سرگرمی و ستاره‌‌ها بیش‌‌تر به توسعۀ اقتصادی بخش فرهنگ کمک می‌‌کنند یا رویدادهای هنری؟ هنرهای بومی اثرگذارتر هستند یا هنرهای معاصر؟ کدام‌‌یک از این بخش‌‌ها می‌‌تواند لوکوموتیوی باشد که بقیۀ بخش‌‌ها را به همراه خودش به پیش‌‌ببرد؟ آیا اگر حجم مبادلات تجاری در یکی از این بخش‌‌ها بالاتر برود به این معنی است که کلِ بخشِ فرهنگ توسعه پیدا کرده؟

برای این که خوانندگان درک بهتری به دست بیاورند یکی از مصادیق کوچک بی‌‌توجهی به تدوین استراتژی توسعه را شرح می‌‌دهم.

با شروع وزارت آقای سیدعباس صالحی و با توجه به حسن شهرت ایشان در میان کارکنان وزارتخانه و اعتبارِ حاکمیتی‌‌ای که داشتند، امیدهایی برای بهبود اوضاع فرهنگی ایجاد شده بود. با حکم ایشان مجموعه برنامه‌‌هایی تحت عنوان «کلان برنامه‌‌های وزیر» با هدف بهبود وضعیت بخش فرهنگ (البته از سطح سیاست و برنامه) تدوین شد که شبیه بسیاری از برنامه‌‌های جامع همۀ اقدامات خوب را یک‌‌جا در خود داشت. یکی از اجزای این کلان برنامه «حضور ایران در بازارهای جهانی فرهنگ و هنر» بود که با حکم دفتر وزارتی مأموریت پیش‌‌نهاد برنامه‌‌اش به من محول شد. کلان برنامه بارها تغییر کرد و اجزای زیر مجموعۀ هر یک از این برنامه ها هم دچار دگرگونی شدند به طوری که ریز برنامه‌‌ای که مثلاً ذیل کلان‌‌برنامۀ گفتگو دسته‌‌بندی شده بود، در تغییرات مکرر ذیل کلان‌‌برنامۀ دیگری قرار می‌‌گرفت.

البته ناگفته پیداست پیش‌‌نهاد برنامه برای حضور ایران در بازارهای جهانی کار دشواری است که بی تردید سه ماه! زمان برای انجام آن بسیار کوتاه است. القصه با این پیش‌‌شرط که آن‌‌چه گزارش می‌‌شود صرفاً نسخۀ صفر چنین برنامه‌‌ای است، تمام وقت و با استفاده از شبکه روابط اجتماعی‌‌ام در میان فعالان بازار هنرِ داخل و خارج  کشور، برنامۀ عملیاتیِ هفتاد صفحه‌‌ای با زمان‌‌بندی و مبالغ و پیش‌‌نیازها ارایه شد که تازه نیاز به جلساتی برای بررسی داشت. در طول سه ماه دست کم پنج جلسه برگزار شد و طی آن افرادی که در نوشتن کلان برنامه نقش داشتند، با تخصص‌‌هایی غیرهنری و غیر اقتصادی به اصلاح برنامه پیشنهادی و اضافه شدن وظایف جدید پرداختند. چندین ساعت صرف این موضوع شد که بازارهای جهانی از نوع بازار پرمایه Deep pocket market هستند و رفتارشان با بازارهای معمول متفاوت است. ویراست سوم این برنامه را بهمن ۱۳۹۶ ارایه کردم. مهمترین پیشنهاد این نوشته، تدوین ره‌‌نگاشت «به سوی بازار جهانی فرهنگ» یا Go International با استخدام موسسات معتبر برای هر حوزه فعالیت بود. بعد از آن تا مدت‌‌ها فقط گه‌‌گاهی از کارکنان زنگ می‌‌زدند اطلاعاتی نظیر هزینۀ پیش‌نهادی اجرای برنامه را می‌‌خواستند و بعضی‌‌هاشان تمسخری هم می‌‌کردند.

اواخر سال ۹۷، با پی‌‌گیری خودم جلسه‌‌ای با حضور دو تن از مشاوران وزیر تشکیل شد و کلیات طرح ارایه شد: این که چرا برنامۀ به سوی بازارهای جهانی فرهنگ باید با مشارکت دیگران انجام شود و با گیت‌‌کیپرهای بازار جهانی به چه طریقی و با چه ابزاری گفتگو کرد و ... در پایان وزیر که با دقت و بردباری به صحبت‌‌ها گوش می‌‌کرد پیشنهادی مبنی بر تغییر پروژه به سمت گسترش بازارها در دو بخش کودکان و دیجیتال ارایه کرد! بعد از آن، دو جلسۀ دیگر با مشاوران ایشان تشکیل شد و در نهایت آن چه ارایه شد مقبول ایشان نبود. پایان فروردین ۹۸ چکی به مبلغ دو میلیون تومان! به عنوان دستمزد در وجه من صادر و پروندۀ برنامه حضور ایران در بازارهای جهانی بسته شد.

مطابق آن‌‌چه که دربارۀ استراتژی توسعه گفتیم خطاهایی چند در این اقدام وجود داشت. مهم‌‌ترین‌‌اش این که از سطح سیاست و تدوین برنامه شروع شده بود و مطالعه‌‌ای در سطح بالاتر وجود نداشت که از طریق آن بتوان ۱)متغییرهای تعیین کننده، ۲) پیوندهای پیشین و پسینِ بین بخش‌‌ها، ۳) تعیین بخش پیشران را تشخیص داد. تغییرات مکرر برنامه نیز نشان از همین موضوع داشت.

وقتی بخواهیم استراتژی توسعه را تدوین کنیم آن‌‌گاه پیش‌‌شرط‌‌هایی خواهیم داشت که بسیاری از نابه‌‌سامانی‌‌های امروزمان را رفع می‌‌کند: مشخص خواهد شد که چه نظامی را از میان نظام‌‌های آماری بخش فرهنگ باید برگزینیم. بر اساس تعیین نظام آماری و جمع‌‌آوری آن امکان هوشمندسازی و استفاده از کلان‌‌داده‌‌ در سیاست‌‌گذاری اقتصادی بخش فرهنگ فراهم خواهد آمد.

در غیر این صورت و روی گردانی از استراتژی توسعه همانی خواهد بود که بیهقی نوشته است:

«بندگان را نرسد که خداوندان را گویند کـه فـلان کـار باید کردن، که خداوندانِ بزرگ هرچه خواهنـد کننـد و فرمایند»