ویژگی های شغلی هنرمندان از چشمِ اقتصاد هنر

 این نوشته پیشتر در گاهنامه مروارید شماره ششم  آذر ۹۶ چاپ شده است.

  • هنرمندان خود خوانده هستند

از این پرسش شروع می‌کنیم که چه کسی را هنرمند می‌دانیم. مسلم است که صرفِ داشتنِ تحصیلات عالیه یا مدرکی آموزشی، برای فعالیت به عنوان هنرمند حرفه‌ای کافی نیست، و داشتن مدرک تنها یکی از شاخص‌هاست. بسیاری از کسانی که چنین مدرک‌هایی را دارند اصلاً در هنر کار نمی‌کنند. برخلاف انتظار، پیمایش‌ها نشان می‌دهند که نسبت بزرگی از کسانی که کار خلاقه می‌کنند، مخصوصاً هنرمندان نمایشی، مدرک رسمیِ هنری ندارند. خودآموخته هستند یا مهارت‌های هنری‌شان را در حین کار یاد گرفته‌اند. لازم نیست مانند پزشکان مدرکی به کسی نشان دهند که توانی­شان اثبات شود، همین که خودشان خودشان را هنرمند بخوانند در بسیاری از موارد کافی است.

  • هنرمندان با انگیزه­ های دیگری غیر از پول کار می­کنند

چیزی غیر از پول انگیزاننده­ ی هنرمندان است. پس از بررسی نظریه­ های مختلف درباره­ ی انگیزه­ های کارآفرینان به این نتیجه می­رسیم که هنرمندان انگیزه­ ی کسبِ سود ندارند بل­که ساختن تجربیات بزرگ­تر انگیزه­ ی فعالیتِ آن­هاست. این تجربه شامل خطرپذیری و در نهایت رضایتِ حاصل از عرضه­ ی کالا یا خدمات به دیگران است. تولید هنری از نوع تولید معمول نیست.

هنرمندان بسیار مراقبِ محصول­شان هستند، چراکه آنان صرفاً به فروش محصول­شان علاقه ­مند نیستند بل­که دستاوردهای فنی و هنریِ کار هم برای­شان خیلی مهم است. ازین گذشته واکنشِ سایر هنرمندان را هم رصد می­کنند. بر اساسِ مشاهداتِ کیوز هنرمندان عموماً شغلی روزمره Day job هم اختیار می­کنند و بنابرین میزان تلاشی که صرفِ خلاقیت هنری می­کنند با آن­چه صرف یک شغلِ «کسالت­آور» می­شود، متفاوت است. ازین­رو ممکن است هنرمند برای تولیدِ هنری تلاش بیش­تری بکند و همین امر باعث شود که فرصتِ کسب درآمد در شغلی دایمیRegular job را از دست بدهد، کیوز این خاصیتِ تولید هنری را «هنر برای هنر» می­نامد.

  • هنرمندان مدل عرضه­ ی کارِ در اقتصادِ معمول را نقض می­کنند

فرض مدل‌های اقتصادی بازار کار این است که کار جنبه‌ای ناخوشایند دارد و دست‌مزد به گونه‌ای پرداخت تاوانِ این ناخوشایندی است. بنابرین دست‌مزد بالا موجب عرضه‌ی ساعات بیش‌تری از کار خواهد شد. این مدل را می‌توان در مورد کار هنرمندان در بازارهای غیر هنری و یا مرتبط به هنر به کار گرفت، اما در مورد کارهای هنری ماجرا فرق می‌کند و آن‌ها کار را به تفریح ترجیح می‌دهند. این مساله به عنوان رجحان کار در بازار کار هنرمندان شناخته می‌شود. نتایج بررسی‌های تجربی‌ این مدل نشان می‌دهند، که وقتی نرخ دست‌مزد در بازارهای غیرهنری بالا می‌رود، هنرمندان ساعات کم‌تری عرضه می‌کنند و زمان‌ بیش‌تری مصروف کار هنری‌ می‌کنند.

تراسبی انتخابِ کار هنرمندان را در فرایندی دو مرحله­ای به تصویر می­کشد. در مرحله­ ی اول هنرمند تصمیم می­گیرد کلِ زمان کارش را میان سه دسته فعالیت تقسیم کند: ۱)بازاری کاملاً خلاق برای هنر یا موسیقی­اش، ۲)حوزه­های مرتبط با هنر مثل آموزش و ۳)بازار نامرتبط که حمایت­هایی برای کار خلاقه­اش ایجاد می­کند. هنرمند در مرحله­ ی دوم، از بین کارهایِ خلاق یک فعالیتِ هنری خاص را برمی­گزیند. تنها ۴۱ درصد هنرمندان قادرند به عنوان هنرمند تمام وقت (در کارهای خلاق و مرتبط با هنر)کار کنند. ۵۹ درصدِ باقی که مشاغلِ غیرهنری داشتند که از روی ضرورت بدان­ها می­پرداختند و بیش­ترشان دوست­ داشتند زمان بیش­تری از کارشان را صرف هنر کنند.

  • بیش­تر هنرمندان در کلان­ شهرها زندگی می­کنند

سازمان هدایای ملی برای هنر The National Endowment for the Arts، به صورت منظم پژوهش­هایی درباره­ی نیروی کار در صنایع فرهنگی منتشر می­کند. یکی از این گزارش­ها (۲۰۰۸) نگاهی کلی است به ویژگی­های کسانی که در صنایع خلاق مشغول به کار هستند. از سال ۲۰۰۵ تا ۲۰۰۸ تقریباً دو میلیون نفر آمریکایی خودشان را به عنوان هنرمند معرفی کرده­اند که ۴/۱درصدِ کلِ نیروی کارِ ایالات متحد را تشکیل می­دهند. هنرمندان همه جا هستند، اما نزدیک به نیمی از آن­ها در ۳۰ کلان شهر زندگی می­کنند و یک پنجمِ کلِ هنرمندان در شهرهای لس­آنجلس، نیویورک، واشنگتن و بوستون هستند.

  • هنرمندان از میانگین جامعه تحصیل­کرده‌تر هستند

از لحاظ سطحِ آموزش، احتمال این که هنرمندان دانش­آموخته­ ی کالج باشند نزدیک به دو برابر بیش از کل جمعیت نیروی کار است و تا سال ۲۰۰۸ پنجاه و پنج درصدشان فارغ التحصیلِ کالج بودند. تنها ۱۰ درصد از کلِ نیروی کار در ایالات متحد کارکنان خویش­فرما هستند، در حالی که این رقم برای هنرمندان نزدیک به یک سوم است. با این که سطحِ تحصیلات هنرمندان بالاست اما درآمدشان اغلب از کارکنانِ بخش­های غیرخلاق کم­تر است. در نظرِ این افراد، تجربه عنصرِ مهمی در سرمایه‌ی انسانی است. هنرمندان در کل و در مقایسه با سایر کارکنان مدیریتی و حرفه‌ای، از نظر مدرک شرایط بهتری دارند، بدیهی است این مدارک اثر اندکی بر کسب درآمد از طریق هنر دارند اما اثر آن‌ها در مشاغل غیرهنری و مرتبط با هنر بیش تر است

  • هنرمندان درگیر تنگنای بقا هستند

هنرمندانی که درآمدی بیش از مایحتاج اولیه به‌دست‌می آورند، می‌توانند با صرف درآمدشان در اهداف هنری، هنوز هم فداکارانه در خدمت هنر باشند. اما شواهد تجربی نشان می دهند زمانی که درآمد هنرمندان بالا می­رود آن‌ها ترجیح میدهند وقت بیش تری را به کار هنری اختصاص دهند و کمتر مایل به ادامه کار دوم شان هستند. در موازنه ی پولِ بیش تر برای هنر یا وقت بیش تر برای هنر، اغلب مواقع، وقتِ بیش تر انتخاب می شود. این مطلب در مورد هنرمندانی نظیر نوازندگان و بازی گران اجرایی کاملاً صدق می کند که برای تهیه ی ابزار کارشان به پول نسبتاً کم تری نیاز دارند. زمانی که درآمد هنرمندان کم ­شود، گزینه های اندکی برایشان وجود دارد. معمولاً مجبور می شوند شغل دومی پیدا کنند و یا این که برای دوام زندگی هنری ساعات کارشان را در شغل دوم بیش تر کنند. تراسبی معتقد است هنرمندان با تنگ‌نای بقا روبه‌رو هستند

  • درآمد هنرمندان نسبت به هم­ردیفان خود در سایر مشاغل کم‌تر است

درآمد سالانه­ ی هنرمندان در ایالات متحد سالانه­ ۶۰۰۰ دلار کم­تر از باقی کارگرانِ «حرفه­ای» است. میانگین درآمد سالانه­ی یک رقاص ۱۵۰۰۰ دلار است. یکی از دلایل پایین بودنِ سطحِ درآمد هنرمندان این است که اغلب در بخشِ غیرانتفاعی کار می­کنند. برای نمونه ۴۰درصد از کلِ نوازندگان در بخش غیرانتفاعی شاغل­اند. البته این رقم خیلی بیش از سایرِ هنرمندان است.

  • هنرمندان با بیکاری­ های مداومِ دوره­ای روبه‌رو هستند

احتمال این که هنرمندان به صورت تمام وقت کار کنند اندک است. یک سوم هنرمندان کم­تر از ۵۰ هفته در سال کار می­کنند و۲۸ درصدشان کم­تر از ۳۵ ساعت در هفته. البته شگفتی آور نیست که بازی­گران کم­ترین میزان کارِ سالانه و ساعات کار را دارند. این واقعیت که کارکنانِ صنایع خلاق از بسیاری جهات با سایر شاغلین تفاوت بسیار دارند متضمن این هم خواهد بود که این واقعیت که هنرمندان قادر نیستند از راه تلاش­های هنری­شان درآمد کافی به دست آورند و مجبورند شغلی روزمره را برگزینند، برخی را به این نتیجه رسانده که عرضه­ ی بیش­ ازحد oversupply هنرمند داریم. همان­طوری که منگر اشاره کرده است. این موضوع از دیرباز مطرح بوده و داده­های ایالات متحد و اروپا نشان می­دهد که رشدِ عرضه­ی نیروی کار در صنایعِ هنری بسیار بیش­تر از کلِ اقتصاد است. چگونه می­شود این مسأله را توضیح داد؟ فرانک و کوک نظریه­ی بازارِ «برنده صاحب همه چیز» را پیش نهاده­ اند که می­تواند توضیحی برای این مسأله باشد. آن­ها می­گویند مردمی که وارد این صنعت می­شوند از آغاز می­دانند که تنها تعدادِ اندکی از «ستاره­ها» درآمد بسیار بالا دارند و سایرین صاحب درآمدهای اندک خواهند بود. فرانک و کوک می­گویند چنین بازارهایی موجب نابرابری بیش­تر می­شوند و ناکارآمد هستند چرا که عوضِ صرفِ منابع برای مشاغلی با دست­مزد بالا آن­ها را مصروفِ مشاغلی با پرداختی اندک می­کند. منگر در گزارشی که سال ۲۰۰۲ ارایه داده، نوشته­های تاریخی درباره­ ی عرضه­ ی بیش­ازحدِ نقاشان، نویسندگان و باقیِ هنرمندان در اروپا را بررسی کرده است. علاوه برین به بازبینی داده­های جدید مربوط به ایالات متحد و برخی از کشورهای اروپایی دیگر نیز پرداخته است. او می­گوید کارهایِ گاه­به­گاه و خویش­فرما (به جز در سمفونی­ها و اپراها) اولین گزینه­های کاری در هنر هستند. هنرمندان به جای قراردادهای بلند مدت با قراردادهای کوتاه مدتِ مشروط استخدام می­شوند و در موردِ نوازندگان حتی به چند ساعت هم می­رسد. این که قراردادهای طولانی­ مدت رواج ندارد، نشان­گر این است که  هزینه­ های فعالیتِ مالی در حداقل خود است و امنیتِ شغلیِ هنرمندان پایین است.

  • هنرمندان نسبت به شغل­شان دچار آگاهی کاذب هستند

خویش­فرمایی و کارهای اتفاقی ممکن است بر عرضه­ ی بیش­ازحد هنرمند تأثیر داشته باشد اما نمی­تواند توضیح دهد که چرا چنین عرضه­ ی بیش­ازحدی این همه مدت ویژگیِ ساختاری دنیای هنر بوده است. چرا مردم خودشان را مصروف کاری می­کنند که احتمال به دست آوردن پاداش یا شهرت فراوان در آن بسیار کم است؟ یکی از دلایل­اش این است که مردم در واقع قدرتِ اندازه­گیری شانس موفقیت­شان را ندارند. اگر این توان را داشتند، می­توانستند درباره­ی این که حرفه­­ی هنری­شان را دنبال کنند و یا کار دیگری را پی بگیرند، تصمیم بهتری اتخاذ کنند. درین جا تفاوت آشکاری هست میان این که نوازنده باشی و یا در فروشگاهِ زنجیره­ای وال­مارت کار کنی. منگر این تفاوت را این­گونه توضیح می­دهد «جنبه­های غیرمعمولِ کارهای خلاقِ هنری را نمی­شود انکار کرد، آن­ها خواستنی­ترین، راضی­کننده­ترین، تحسین­برانگیزترین هستند و اشتغال به آن­ها ارزشِ اجتماعی بزرگی به شمار می­آید». مطمئناً اگر مردم می­توانستند سریع­تر درباره ­ی شانسِ موفقیت­شان در هنر یاد بگیرند، بازار هم پیش­رفت می­کرد. می­توان مسابقه­ ی امریکن آیدل American Idol را مثال آورد. بسیاری از افرادی که شرکت می­کنند واقعاً با استعداد نیستند و نیاز دارند تا کسی رودررو به آن­ها بگوید تا به فکر منبع درآمد بهتری برای خودشان بگردند.

  • بازار هنر از نوع برنده صاحب همه چیز است

بازارهایی وجود دارند که در آن بخش عمده­ ی پولی را که مصرف کننده می­پردازد، تنها به جیب تعداد اندکی از تولیدکنندگان می‌رود و سایر تولیدکنندگان هیچ یا اندکی از این پول را به دست می­آورند. درآمد آن­هایی که به بالا نزدیک‌اند، بسیار بیش‌تر از آن‌هایی است که پایین‌تر هستند. دست‌مزد در بازارهای معمول، به عمل­کردِ مطلق بستگی دارد. مثلاً به کارگری که گوجه‌فرنگی می­چیند بر اساس تعداد جعبه­هایی که پر کرده مزد می‌دهند. اگر کارگر «الف» صد جعبه چیده باشد و کارگر «ب» نود تا، کارگر «الف» ۱۰% بیش‌تر مزد می­گیرد. در بیش‌تر بازارها دست­مزدِ تولید، به همین‌ منوال است اما در بازارهای «برنده صاحب همه‌چیز» دست­مزد بر اساس عمل­کردِ نسبی است. اگر دونده‌ی «الف» یک درصد سریع‌تر از دونده‌ی «ب» بدود، جایزه­ی اول را می‌برد و درآمدش تنها به خاطر همان یک درصد بی‌اندازه بیش‌تر از درآمد دونده‌ی «ب» است. هزاران دونده‌ی با کیفیت در جهان وجود دارند، اما فقط تعداد اندکی درآمد عالی دارند و اکثریت حتی نمی­توانند مایحتاج اولیه­ی زندگی­شان را از این راه تأمین کنند. تفاوت اندکی در کیفیت، استعداد یا داشتنِ رابطه باعث تفاوت بسیار در درآمد می­شود. این موضوع در مورد هنرمندان هم صادق است: تفاوت در عمل­کردِ مطلق هنرمندانِ با کیفیت، بسیار اندک است اما تفاوتِ درآمدشان بی­اندازه زیاد است.

  • هنرمندان کم اطلاع هستند

خودفریبی بیش­تر وقت­ها دوشادوش اطلاعات نادرست حرکت می­کند. برای مثال باوری عمومی میان هنرمندان رایج است که «هنر فرایندی آموزشی است که پایانی ندارد»، یعنی هرکس پای‌داری کند، برنده می‌شود. این «اطلاعات» باعث می‌شود هنرمندان بازخوردهای منفی را به عنوان محرکی برای یادگیریِ بیش­تر تعبیر ­کنند. با این کار ممکن است تا هشتاد سالگی­ به فریبِ خود ادامه دهند. هنرمندان شکست خورده دیرتر از شکست‌خوردگانِ سایر حرفه‌ها دست از کار می‌کشند. گذشته ازین­ها، موفقیت در اواخر کارِ هنری بسیار نادر است. به همین دلیل استوره‌ی «بازنده بالاخره برنده می­شود»، علایم نادرستی برای هنرمندان می­فرستد. این استوره روشن می­کند که «چرا بسیاری از هنرمندان سال­های سال با این امید زندگی می­کنند که سرانجام مشهور می­شوند حتی اگر شده، پس از مرگ­شان».

تصمیم برای ورود به دنیای هنر، ماندن در هنر یا کنار کشیدن از آن همیشه وابسته به در اختیار بودن اطلاعات است، فارغ ازین که چقدر نادرست یا کم باشند. با توجه به گرایش هنرمندان به پاداش، خواه به منزله‌ی ابزاری در جهت هدفِ کارِ هنری و خواه برای پیش‌رفت شخصی، باید گفت که اطلاع از پاداش‌های احتمالی آینده – هم پولی و هم غیرپولی – بر تصمیم افراد برای ورود به دنیای هنر اثری گریزناپذیر می‌گذارد. اگر این اطلاعات، تصویری بیش‌ازحد خوش­بینانه از پول، جای‌گاه و رضایت شخصی نمایش دهند، ناگفته پیداست که به نسبت زمانی که چنین اطلاعاتی ارایه نشده باشد، افراد بیش­تری جذب دنیای هنر می­شوند. نتیجه این می­شود که میانگین درآمد هنرمندان پایین می­آید. پایین­تر از آنی که پیش­بینی می­شده است. پس چرا سرانجام این اطلاعات نادرست علی­رغم پیش­بینی اقتصاددانان تصحیح نمی­شود؟ اگر این اطلاعات نادرست تصحیح شود، بعد از مدتی افراد کم­تری وارد دنیای هنر می­شوند و در نهایت درآمدی قابل مقایسه با دیگر حرفه‌ها پدیدار خواهد شد.