هرولدگارفينكل و پديدارشناسي جهان اجتماعي
مقدمه
- خوشگله نه!
- كدومشون؟
- اون كه بزرگتره،آهوهِ.
- اما اون كه گورخره !
- خنده
- خنده
با قرائت مكالمهي طرح شده در آغاز اين صفحه تنها برداشتي مبهم و ناقص براي خواننده ميسر است اما با دانستن اين مطلب كه اين گفتگوي دو نفره دربارهي يك تكه ابر در آسمان است، مساله حل ميشود. فهم اين جملات بدون فهم زمينه context ممكن نيست. زمينهي اجتماعي داخل دراين گفتگو از خود اين جملات پيدا نيست. دريافت معني، روشهاي ناآگاهانهاي است كه ما در حين كنشمان خلق ميكنيم.
ما در پيش پا افتادهترين كنشهایمان، يكسري پيشفرضها را لحاظ ميكنيم، مثلاً وقتي سرِ كلاس دانشگاه مينشينيم ديگر به اين فكر نميكنيم كه هر يك از ما عاقلايم و يك نفر به نام استاد ميآيد و روي تخته مينويسد و ما مطالبي را فرا ميگيريم. همهي ما با ورود به كلاس اين امور را بديهي ميانگاریم وپشت در کلاس جا میگذاریم. این پیشفرضها را انتظارات زمینهایbackgrand expecting مینامیم. اين امور هنگامي خودشان را نشان میدهند که ما با موضوعي بديهي شده درگیر شویم ، مثلاً وقتي كه دستمان را به سمت كسي دراز ميكنيم تا با او دست بدهيم و او متقابلاً اين كار را انجام نميدهد ما فعاليتي انتظاري داشتهايم. يكي از مواردي كه در بررسي هنجارها به آن اشاره ميشود (البه از ديد مكاتبي مثل كاركردگرايي) اين است كه هنجارها كارها را به صورت عادتي و ناانديشيده درميآورد وديگر لازم نيست هر بار كه به سوي كسي ميرويم فكر كنيم كه به چه شيوهاي با او احوال پرسي كنيم و اين همان انتظارات زمينهاي است.
اين ساخت ناخودانگيخته و بر بديههيِ تعامل اجتماعي موضوع مكتب خردنگري است كه روششناسيمردمي Ethnomethodology گفته ميشود و در دههي ۱۹۴۰ در نوشتههای هرولد گارفينگل بنياد گذاشته شد روششناسي مردمي اصطلاحي است كه از سنتِ مردمشناسي برخاسته و به «روش»هاي مورد استفادهي مردم ethno يا اعضاي يك جهانِ فرضي براي ساختن زندگيِ روزمرهشان اشاره دارد (Faghirzadeh, 1982) آنچه روششناسي مردمي به آن ميپردازد، كنشِ اعضا، مكالمات و زبان است. تكيهي اصلي بر اين است كه چگونه افراد در عمل روابط معنيداري با يكديگر برقرار ميكنند و با تكيه بر فهم مشترك common sense اين روابط را شكل ميدهند (توسلي، ۱۳۷۵). مكتب روششناسي مردمي يك نظريهي التقاطي است كه ريشههاي آن به مكاتبِ گوناگون پيش از خود و هم عصرش ميرسد.
ولي در عمل اين مكتب از تلفيق «تعامل نمادي»Simbolic interaction و «پديدارشناسي» phenomenology پيدا شده است. در زير نمودار ريشهاي اين مكتب را رسم كردهايم.
زيمل، رهيافت خردنگر
وبر، جامعهشناسي تفهمي
گافمن، تعامل مدام
هوسرل، پديدار شناسي جهان اجتماع روششناسی مردمی
مانهايم، تفسير اسنادي
چامسكي، زبانشناسي گشتاري
جامعهشناسان ساختاري
اين مكتب قوياً متاثر از رهيافت پديدارشناسي در فلسفه است و با عنايت به سازوكارهاي اين شاخه از معرفت تحليلاش را از جهان اجتماعي بنياد كردهاست.
پديدار شناسي
پديدار شناسي منبعث از آراي فيلسوف آلماني ادموند هوسرل E.Houserl است. هوسرل در ابتدا رياضيدان بود و از راه منطقِ رياضي به فلسفه متمايل شد و در پي ساختن فلسفهاي بود كه بنياد آن كاملاً استوار باشد، او ميگفت كه فلسفه گر چه ادعاي عليمت دارد اما اين گونه نيست و تاريخ فلسفه پر است از مسايلي كه بر سر آن هيچ اجماعي و عينيتی وجود ندارد. هوسرل براي دستيابي به اين مهم از فلسفهي دكارت شروع كرد: انسان ميتواند به همه چيز شك كند الا به آگاهي خود. ما جهان بيروني را بر همين آگاهي استوار ميكنيم، به اين معني كه سوژه آگاه است كه آگاه است. تا اين جا دكارتي است، اما هوسرل با استفاده از رهيافت روانشناسيِ برنتانو Berntano عقیده دارد آگاهي يعني تنها زماني وجود دارد که که آگاهی به چیزی باشد ونمیتواند در خودش و برای خودش وجود داشته باشد. یعنی تنها زمانی آگاهی به وجود میآید که چیزی بیرون از آن وجود داشته باشد. هوسرل پرسش دربارهي اين بودنِ مستقل را در پرانتز epoche قرار ميدهد. او نحوهي آگاهي ما به چيزي را حيث التفاتي يا نيتمندي intentionality مينامد. مثلاً وقتي حيواني را ميبينيم ذهنِ ما به سوي اين ابژه كشيده ميشود؛ ميتوان اين حيوان را دوست داشت يا از آن خاطرهاي را به ياد آورد.
كشش به سمتِ اين حيوان، خاصيتِ ذهنِ من است. به اين سان اهميت ندارد كهاين حيوان وجود بيرونيِ مستقل دارد يا نه، بل اين كه ذهن من به سوي آن كشيده شده است مهم است. من اكنون مشغول ادراك يك حيوان (ابژه) در بيرون خود هستم و اين هستهي تقليلِ reduction پديدارشناسي را تشكيل ميدهد. همهي آدمها از اين طريق به كشف و شناسايي ميرسند، خواه موضوعِ شناسايي همين خودكاري باشد كه با آن مينويسم يا دنياي خيالي هزار ويك شب.
اما حيث التفاتي وتقليلِ پديدار شناختي: هوسرل به پيروي از برنتانو هستهي اصليِ كارش را بر توصيف description بنا كرد و آن را مقابل تبيين explication قرارداد . به اين معنيكه توصيف آن جه را پديدار ميشود مدنظر دارد ولي تبيين براي روشن شدن مطلب از قالبهاي مفهومي استفاده ميكند (دارتينگ، ۱۳۷۳). آگاهي زماني آگاهي است كه معطوف به چيزي باشد. ما نميتوانيم آگاهيِ محض راتصور كنيم، حتي اگر چنين تصوري امكان داشته باشد باز آگاهي نسبت به «آگاهي محض» است. يعني ذهن ما به عنوانِ فاعل شناسايي، موضوع يا شيءِ بيروني را صرفاً هم بسته ميان ذهن سوژه و ابژه میداند.
حال چرا اصلاً بحثِ حيث التفاتي مطرح مي شود؟ مسألهي اصليِ هوسرل مسألهي شناسايي بود و اين كه شناسايي چگونه براي فاعل شناسايي صورت ميپذيرد؟ هوسرل ميخواست با فهمِ اين چگونگي بنيادِ محكمي براي ساير شناختهاي ما بسازد. او در كتاب «تحقيقات منطقي» اين ايده را ميپروراند كه ساختارِ افعالِ آگاهي چگونه است و شرايط ايجاد گفتارهاي معنادار چيست؟ او ميخواهد با به وجود آوردن نظريهاي دربارهي تفهم، مبنايي بسازد كه همهي اذهان مشترکاً intersubjectivity آن معتبر بشمارند
تقليل، در نظر هوسرل تقليلِ امر تجربي به امر ماهوي است. مثل هندسه كه با ناديده گرفتن امر واقعي, امر ماهوي را بررسي ميكند. در اين جا فاعل شناسايي آن چه را به همراه دارد معلق ميكند و نديده ميگيرد. هوسرل ميپندارد جهان موجود براي ما جهاني عادتي شده است يعني اين كه عادت مانعِ ديدنِ اشياء آن چناني كه هستند ميشود به همين خاطر جملهي «بازگشت به خود اشياء» را شعار اصلي پديدارشناسي ميداند. او اين جهان را جهان زندگي Lebebswelt مينامد و ميگويد كه انسانها براي زيست در اين جهان يك تزِ طبيعي دارند كه بايد اين رويكردِ طبيعي در هنگام مواجهه با موضوعِ شناخت تقليل يابد. يعني تا منشأ اصلي شناخت كاهش يابد – آنقدر از موضوعاتِ پيراموني پيراسته شود تا آنچه باقي ميماند اصلِ موضوع شناخت (ابژه) باشد- و براي انجام اين تقليل بايد وجود در پرانتز گذاشته شود. يعني صرف نظر از این كه موضوع وجود دارد يا نه به ماهيت آن پرداخته شود. بدينسان ما بدون اين كه در پي اثبات وجود يا عينيت objecticity شيءِ بيروني (موضوع شناخت) باشيم به حيث التفاتيِ آن چه در آگهي ما شكل گرفته است ميپردازيم و بحث راجع به وجود بيروني و مستقل موضوع شناخت را به وقت ديگري موگول ميكنيم. ولي در اين گونه تقليل سهمي از تجربه در شخص تقليل دهنده وجود دارد. این سهم ، تجربه ذهني فرد نسبت به موضوع شناخت است. حالا به خاطر اينكه خودِ پديدهيِ محض باقي بماند، بايد خودِ وجود اين شخص نيز در پرانتز گذاشته شود و تقليل يابد. تا آن چه بدان من استعلايي transcendental ، مي گوييم پيدا شود. براي كنار گذاشتنِ تز طبيعي ميبايست با تقليل اين رويكرد پندارها را بشوييم. اما چون منِ انضمامي concret با اين جهان در هم بافته شده است بايستي آن را تقليل داد. يعني روشن است كه مني وجود دارد كه از منِ درهم بافته با جهان طبيعي امتناع ميكند و همان منِ فاعلِ تقليل، من استعلايي يا محض ناميده ميشود. در زير فرايند يافتن ماهيت اصلي موضوع شناخت را بنا بر روش هوسرل ميكنيم
Natural attitude reduction (beracketing) edition rduction ( bracketing)
Terancendental redaction phenomenological attitude
متفكر در تفكرِ خودش بايد به اشياء برگردد و اگر چه اين بازگشت به اشياء از راه حواس صورت ميگيرد ولي اين اشياء همواره با معنا و ماهيت خويش بر ما پديدار ميشوند و از همين رو پديدارشناسي مانند علوم رياضي محض و هندسه، موضوع شناختاش ذاتها است و هدف آن دريافت افعالي است كه با آن، ذاتها را درمييابيم و قلمرو آنها به آگاهي محدود ميشود يعني توصيف محتويات موجود در آگاهي(ريخته گران،۱۳۷۵).
حالا كه توانستيم براي علمِ فلسفه بنيادي متقن! بيابيم پس پديدارشناسي به حق لايقِ صفت اثباتگراييِ اصيل است. زيرا كه محيطِ تجربه را هرگز ترك نميكند. اگر اثباتگرايي خواسته باشد از هر گونه شائبه خالي بماند و علوم را بر پايهاي واقعي و محصل بنا كند كه به نحوي رك و راست قابل شناخت باشد يعني به دنبال شناخت بيواسطهي امور باشد، پس پديدارشناسي از اصحاب اثبات گرايي است(دارتينگ،۱۳۷۳)
اما ايرادي كه اين جا به انديشهي هوسرل وارد ميشود فرو بردنِ عامل شناسايي(سوژه) در تنهایي و انزوا است به طوری كه تنها دركِ خودش صحيح و معتبر شناخته ميشود. يعني نوعي «خود تنهاباوري» Solipsime یا جهان به مثابه جهان من تنها. كه البته اين نتيجهي طبيعي روش اپوخه بود كه جهان زندگي را در تعليق ميگذاشت. اما در بازگشت از ماهيت محض به خود اشياء من محض با ديگر منها موجه ميشود و ديگران نيز موضوع شناخت من محض قرار ميگيرند.
هوسرل با كمك مرلوپونتي M.Merleau-Pontyبراي فرار از اين ايراد به «اذهان ديگر» پناه آوردند كه آنها نيز به عنوان سوژه يا فاعل شناسايي جهان را همچنان که من درک میکنم،درک میکنند. این من دیگرalterego پدیدارشناسی را از عالمِ تجربهي خصوصيِ محض بيرون ميكشد و عينيت را در روابط بينابيني اشخاص كه در آن ego در برابر ابژههايي چون آثار، ابزار و ... قرار ميگيرد، جستجو ميكند( ژان لاكوست ص۶۸). ما فرايند تقليل را از نيمه دوباره شروع ميكنيم. در تقليلِ استعلايي، من محض به صورت قياسي بدنِ ديگران را درك ميكند و به روش جورسازي ديگران را نيز در آگاهي خويش بنا ميكند.
Transcendental ego deductive methid others body
Accomplemet method created of ego and the others in consniousness.
محتواي اصلي تزِ جهانٍ زندگي اين است كه هر كدام از منها در شكلگيري ديگري سهيم است (بل ديويد،۱۳۷۸). يك من ديگر كه موضع آن جايياش را ترك كرده و در موضع اين جا، يعني من قرار ميگيرد و در شكلگيرياش وابسته به من ميشود كه با من همزيستي و همبودي دارد. اين تأثير و تأثر يا اشتراك بينذهني اساس زندگي فرهنگي و تاريخي انسانها است.
هوسرل عقيده داشت كه پديدارشناسي بين ذهني دربارهي يك جهان مشترك امكانپذير است تحليل يكي، تحليل ديگري است. به اين مفهوم محيط مشترك از همان آغاز نقشي حساس در تحليل ميان ذهني ايفا كرده است و آن تحليل خود ميتواند به گزارشي از عينيت، بخردانگي و وجود بيروني تبديل شود. مثلاً گفتن اين كه كسي از پله بالا ميرود يا آب ميخورد فقط هنگامي معنا دارد كه پله و آب، اشيايي التفاتي تلقي شوند كه بيش از يك آگاهي از آنها اطلاع دارد.ساختار تبيينيِ بر ساختهي هوسرل در آثار آخرش حفظ شدند ولي صيغهي جمع پيدا كردند. جهان من به جهان ما تبديل شد، من استعلايي به ماي استعلايي. هوسرل زندگي عاطفي وتجربههاي زيباشناختي بينذهني را پيچيدهترين چيزي ميداند كه در آخرين مرحلهي توصيف بايد سراغ آنها رفت. «ما در زندگي با هم جهاني پيش فرض داريم كه برايمان موجود است و همگي بدان تعلق داريم، جهان به مثابه جهاني براي همه كه وجودش، وجودي پيشيني است. تجربهي روشني كه از جهان زندگي داريم بنياد نهايي كليهي علوم عيني است.»( ديويد بل ص ۳۹۳-۳۹۰)
هوسرل با قرار دادن جهانِ زندگي در مركز توجه تأملاتِ فلسفياش سرِ آخر به نقش فرهنگ و به ويژه تاريخ در تعيينِ زندگي روزمرهي افراد ميپردازد. به نظر هوسرل همگوني و يك پارچگيِ فرهنگ به خاطر مسايلي است كه افراد درگير در يك فرهنگ واحد آن را از پيش فرض شده ميانگارند. جهاني كه ما در آن زندگي ميكنيم ساختاري از معنا دربردارد كه از حيثهاي اوليهي التفاتي تشكيل ميشود. وظيفهي پديدارشناسي در نظر هوسرل پس رفتن (تقليل) تا سرچشمههاي تشكيل معنا است. پرداختن به فلسفه همچون علمي عيني و دقيق رويايي است كه هوسرل در پايان عمر خود به بيهودگياش واقف بود. اما نکتهی جالبِ سرنوشت هوسرل اينجاست كه خود زنده نماند تا نتيجهي آن چه در همين بازنگرياش يافته بود، ببيند. دانشِ «پديدارشناسي جامعهشناختي» در پايان همين رويا سربرآورد.
شوتس
آلفرد شوتس Alfered Schutz جامعهشناس آلماني، یکی از شاگردان هوسرل بود كه با عنايت به هوسرلٍ متأخر كتاب «پديدهشناسي جهان اجتماعي» را نوشت. جهان بينذهني هوسرل همان سوراخي بود كه شوتس توانست جامعهشناسياش را از آن بيرون بكشد. شوتس جهان زندگي را به چند دسته تقسيم ميكند:جهان آيندگان، جهان گذشتگان، جهان زندگي كنوني. و صرفا همين جهان زندگي كنوني است كه شايستگي بررسي پديدارشناسي اجتماعي را دارد. زيرا كه جهان آينده قابل بررسي نيست و جهان گذشتگان را نميتوانيم به صورت تفهمي يا اندريافت دريابيم زيرا كه با اعضايِ اين جهان تعامل رودررو نداريم و تنها به تفسيري اسنادي بايد قناعت كنيم. شوتس جهان زندگي را دنياي سادهي تجربههاي پيشاعلمي ميدانست، تجربههایی كه درعلم مدرن انكار شدهاند و به جاي آنها دنيايي يكسره بخردانه يعني دنيايي كه به بيان علمي_رياضي درآمده قرار گرفته است. يعني پندار جاي واقعيت نشسته است.
شوتس اذعان دارد كه علم تنها يك دستآورد فرهنگي خاص است كه ريشه در جهان زندگي دارد و پرستشِ آن به مثابه مذهب، مانع از دريافتِ اين نكتهي ساده شده است. دستآوردهاي علمي غربي به جاي نزديك كردن ما به جهان زندگي متوجه قوانين قطعي و رياضي طبيعي است و جنبههاي سوبژكتيو و انساني جهان را منكر ميشود. شوتس ميپندارد تا دركي پديدارشناسانه از جامعهشناسي پديد نيايد جامعهشناسي حيثيتي علمي پيدا نميكند. به نظر او ما در بحراني دايمي زندگي ميكنيم و از اين رو كه در جهان روزمره بايستي نقشهاي متعددي بپذيريم، رنگ عوض كردني دايمي كه تنها وقتي با اين موقعيتها دجار چالش شديم ميتوانيم بفهميم كه تا كنون در بحران زيستهايم.
او درمقدمهی كتاب «پدیدارشناسی جهان اجتماعی» مسألة خود را بر مفهوم روششناختي وبر، يعني تفهم Verstehen بنا ميكند(Schutz, p 12). براي او عيني گراييِ برخواسته از سنتِ علم باوري سدهي نوزدهم كه علم را به مثابه يك فرا روايت مطرح كرده و هژمونیِhegemony خود را به ديگران پذيرانده است؛ درك بيروني رفتار جمعي را نه تنها ممكن بلكه مطلوب مي داند. اما در علوم انساني تبيينِ حقيقي، همان تفهم است. قرار دادن ما در ميان جامعه به مثابه يك شيء در ميان اشيا همان قدر نادرست است كه قرار دادن جامعه به مثابه متعلق انديشه در ما . خطا در هر دو جانب عبارت است از تلقي امر اجتماعي بهمثابه شيء[۱] (ژان فرانسوا ليوتار - ص۹۴)
براي پديدهشناسي امر اجتماعي به هيچوجه يك موضوع نيست بل به مثابه امر زيسته درك ميشود. مسأله بر سر توصيف امر زيسته و بر سر معناي آن است. البته اين توصيف نميتواند جز بر پايهاي جامعهشناختي انجام شود پایهای كه خود نتيجهي عينيت يافتن امر اجتماعي است. شوتس ميپندارد كه زندگيِ روزمره پراست از موقعيتهايي كه مردم ميپندارند وقتي حرف ميزنند ديگران منظور آنها را ميفهمند. در بیشتر كنشهاي بشري بدون اين كه مطلب به طور دقيق به بيان درآيد معاني در چيزي منعكس میشود. يعني شخص شنونده ميانديشد كه معني مطلب را دريافته و هر آن چه قبل از اين موضوع بوده است را مي دانسته، مثلا خودمان گو اين كه شايد به طور دقيق معني حرفِ استاد را درنيافته باشيم ولي با حركات سر او را قانع ميكنيم كه به بحث خود ادامه دهد . اين شيوه را «وغيره» etsetra ميناميم. در گفتوگوها با آوردن كلماتي چون ميگم كه... ، متوجهي كه...،چيزه...، يعني كه ...، معني ناقصي را كه به طرف شنونده فرستادهایم كامل ميانگاریم و شنونده ميپذيرد و مشكلي هم به وجود نميآيد. يعني افراد به فهمي كه از گفتههاي ديگران دارند اعتماد ميكنند. افراد براي همكنشي از سر جزيياتي كه ميتواند اين بنيان را به هم بريزد ميگذرند. يعني براي مفاهمهي بيشتر اين نقايص را ندیده میگیرند . ولش كن ...، كشش نده ...، خوب حالا ...، گير نده ...، كلماتي هستند كه در اين موارد استفاده ميشوند و تلويحاً يك دستياي ساخته ميشود که اين تباني به هم نريزد و تشويش پيش نيايد. ما در اجتماع به طور ضمني نظمي را پيش فرضداریم كه با آن ميتوانيم كنشهاي هم ديگر را حدس بزنيم و به هم اعتماد كنيم. اعتماد كنيم كه اگر فردا از خواب برخواستيم چراغ قرمز راهنمايي هنوز معني عبور ممنوع دارد. واقعيت اجتاعي در اساس متزلزل است و به شيوهاي پارادوكسي قوت واقعيت اجتماعي اساساً از متزلزل بودن آن ناشي ميشود. مردم محافظهكاراند و نمي خواهند بفهمند كه جهاني كه ساختهاند بر مغاك بنا شده است . ما ترديد نمي كنيم، مقاومت ميكنيم، دربارهشان شك نميكنيم مبادا كل اين بنا فرو ريزد(رندل كالينز -ص۱۹۲).
گارفینکل
در دههي پنجاه گارفينكل درسهاي شوتس را در نيواسكول New scool شنيده بود و ميخواست پديدارشناسي شوتس را كاربردي كند. او در دانشگاه U.C.L.A مكتباش را پايهگذاري كرد، و به مثابه يك جريان راديكال عرصهي ساخته و پرداختهي جامعهشناسي را به چالش طلبيد. گارفينكل همان انتقاد پيروان مکتب تعاملِ نمادي را نسبت به دستگاه جامعهشناسي جاافتاده و حتي خود تعامل نمادي به کار برد: این که جامعهشناسی به علت توجه بیش از حد به نهادها و ساختهای کنش از خودِ جامعه و روابط بین افراد غافل مانده است. گرچه پیروان تعامل نمادی به تبيين تعامل پرداختند و تعابيري از آن ارايه دادند اما به كنه آن نرسيدند، چرا كه از بررسي دقيق آن عاجز بودند. مكتب روششناسيِ مردمي ميخواهد بداند مردم چگونه انتظار دارند زندگي روزمرهشان سامان يابد.
جرج ريتزر George Ritzer دركتاب نظريهي جامعهشناسي معاصر چندين پارادايم را در جامعهشناسي از هم تميز ميدهد كه مهمترينشان پارادايم واقعيت اجتماعي و پارادايم تفسيرگرايي اجتماعي است. ريتزر پديدارشناسي و روششناسي مردمي را جزو دستهي دوم تقسيم ميكند. زيرا كه هر دو در پي فهم كنش افراد نه از طريق بررسي رفتار بيروني بل بر اساس فهم آنها در موقعيتشان ميباشد. البته پديدار شناسي به نسبت روششناسي مردمي كمتر تجربي و بيشتر بربنيانهاي نظرياش باقي مانده است. گرچه هم پديدارشناسي و هم روششناسي مردمي ميخواهند آگاهي را به گونهاي تجربي بررسي كنند، پديدارشناسي گذشته از اين كه بر آگاهي كنشگر صحه ميگذارد الزام نهادهاي فرهنگي را نیز مدنظر دارد و از اين رو كنشگر را محدود ميكند. ولي روششناسي مردمي تصوير خلاقانهتري دارد هوسرل قبلاً گفته بود كه آدمها به شيوهاي بسيار سامان يافته با جهان برخورد ميكنند، كنشگران در فراگردِ فعال و بسيار پيچيدهاي از سامان بخشيدن جهان درگيرند. بااين همه آنها اغلب نميانند كه دارند جهان اجتماعيشان را سامان ميدهند و به همين خاطر دربارهي جهان ترديدي روا نميدارند، از ديدگاه كنشگران اجتماعي جهان نه به وسيلهي آنها بل به گونهاي طبيعي سامان يافته است (جرج ريتزر ص۳۷۸). اين همان نقطهي اشتراك دو مكتب با هم است پديدارشناسي شوتس گاهي آن چنان بافتهي متناقضي ميشود كه درك آن دشوار مي نمايد. گاهي بر ساختارهاي پهن دامنه تأكيد ميكند كه شناخت انسانها را تحت تأثير خود قرار ميدهند و گاهي بر آزادي كنشگر. البته اين گرايش در روششناسي مردمي نيز هست. گرچه گارفينكل روششناسي يگانهاي را بنياد كرد ولي امروزه بايد از چندين شاخهي روششناسي مردمي صحبت شود. مثلاً روششناسيِ مردمیِ آرون سيكورل Aron Cicourel بيشتر بر تحليلِ گفتوگو استوار است و روش شناسي دان زيمرمن Don Zimmerman بر واقعيت الزامآور نهادهاي فرهنگي صحه ميگذارد و كارش را شبيه به برگر و لاكمن P.Berger & T.Luckmann در كتاب «ساخت اجتماعي واقعيت» ميداند. روش شناسي مردمي در پي اثبات اين است كه جامعه چيزي نيست جز دستآوردهاي علمي و پيوسته جاري افراد معقول. كشف ملاحظاتي كه توسط آن اعضاي عادي جامعه شرايطشان را درك ميكنند و دست به عمل ميزنند. گارفينگل براي پيدا شدن منش بديهيِ عمل اجتماعي يكسري آزمايش پيشنهاد ميكند که به نام آزمايشهاي نقضكننده breaching experience مشهور شدهاند.
او از شاگرداناش ميخواست تا به خانههايشان بروند و مانند آدمهاي غريبه رفتار كنند، مثلاً براي رفتن به دستشويي يا روشن كردن تلويزيون اجازه بخواهند، و به اين رفتارشان ادامه دهند تا ببينند چه ميشود. گزارش شاگردانش پر بود از اضطراب و ناراحتي ديگراني كه در خانه حضور داشتند واين مبناي پيش انديشيده يعني رفتار عرفي مبتني بر common sense نديده گرفته شده بود. واقعيت اجتماعي در اين آزمايشها نقض ميشود تا اصول بنيادي ساخت بيوقفهي آن آشكار شود. فرض ميشودكه مشاركين در عمل اجتماعي از ساختن پيوسته ناآگاهاند، ايجاد اختلال در جهان طبيعي، پايههاي لرزان واقعيت اجتماعي را نشان ميدهد. اگر كسي اين ساختن بيوقفه را نديده بگيرد ديگران به شدت واكنش نشان ميدهند مكالمهي زير را در نظر بگيريد:
{مرد خسته از سركار ميآيد وخودش را روي مبل رها ميكند{
- خوابم میآید. (به زنش)
- منظورت چيه؟ خوابت میآید یا احساس خوابآلودگی میکنی؟
- خوب خوابم میاد دیگه.
- یعنی کمبود خواب داری یا...
{مرد حرف زن را قطع میکند}
- اصلاً من حرفام را پس گرفتم. راضی شدی؟
و مكالمه پايان مييابد.
{ دو دوست به هم ميرسند}
- سلام
- سلام، اوضاع چطوره؟
- منظورت از اوضاع چيه؟ وضع درسيام، وضع ماليام، وضع.... ؟
- (اولي صحبتاش را قطع ميكند) راستش فكر كنم اصلاً اوضاعت خوب نيست { بدون خداحافظي ميرود}
آن چه اين جا نقض ميشود همان شيوههاي پيش فرض شده در گفتوگوي ميان افراد است كه آنها را به هم مربوط ميكند. گرچه تجربههاي ما صرفاً از طريق زبان منتقل ميشوند و اين زبان با نشانههایي ساخته ميشود،که در غياب شيء بيروني وجود دارند، اما در گفتوگوهايمان همواره فرض ميكنيم كه معني را ميفهميم تا این ارتباط برقرار بماند.
گارفينكل به جاي استفاده از Lebenswelt از Signed object يا شيء نشانهاي استفاده ميكند يعني جهاني كه ما به شكل اجتماعي از آن صحبت ميكنيم. هر گاه مابه اشيا مراجعه ميكنيم به چيز ديگري غير از آن چه هستند تبديل ميشوند و به شکل موضوعات جهان زندگي درمیآیند. گارفينكل ميگويد براي ما اشياي اين جهان با آن چيزي ساخته ميشوند كه آنها را گزارشناپذير ميسازد؛ ما نميتوانيم بفهميم كه جهان فارغ از تأملاتِ ما دربارهي آن چگونه است، همان طوري كه نميتوانيم پيببريم كه وقتی به آنها نگاه نميكنيم چگونهاند. جامعهشناسان بايد گزارش جهان زندگي و نيز روشهايي را كه مردم با آن اشيايِ جهان زندگي را به اشياي نشانهاي تبديل ميكنند لحظه به لحظه ارايه دهند.
همان طوري كه هوسرل از علم دورهي خودش انتقاد ميكند كه از سرچشمههاي اصيلاش دور شدهاست، روششناسي مردمي هم جامعهشناسيِ سنتي را سرزنش ميكند. به نظر روششناسان مردمي دانش جامعهشناسي با تكنيكهاي آماري واقعيت اجتماعي را از درون بيگانه ميكند، آنها شيوهيِ تفكر رياضيدانها و فرايند كشف و به كارگيری فورمولهای ریاضی را بررسی میکنند و میاندیشند که به محضِ ساختن و به کار گرفتن فورمول به صورت عيني، از تفكری كه اين فورمول از آن مايه گرفته دور ميشويم و آن را به جاي واقعيت مينشانيم. انتزاعهايي كه از جامعه صورت ميگيرد اين علم را بيشازپيش از هستي زندگي روزانه جدا ميكند. جامعه شناسي، تعاملِ روزمره را به عنوان منبعي مينگرد كه از آن شيوههاي هنجاري تكرار شونده را انتزاع كند. جامعهشناسي در پي قاعده ميگردد و به همين خاطر به آنها ايراد ميگيرند كه كنشگران را تحت تأثير بيش از حد الزامهاي ساختاري ميبينند. اين همان تضادي است كه از آغاز بين دو نگرش خردنگر و كلاننگر در فهم واقعيت اجتماعي وجود داشته است.
اكثر مكتبهاي نظريِ جامعهشناسی كه متأثر از پيشينهي پوزيتويستي و علمباوري فرن نوزدهاند جامعه را به مثابه اعيان خارجي میبینند و با اين فرض پيشيني apriori يعني وجودِ اجتماع بيرون از محقق يا نظريهپرداز كارِشان را شروع ميكنند. ولي روششناسي مردمي در ريشههايش كه به فلسفهي هوسرل برميگردد وحدت و اندراج شيء بيروني را در آگاهي سوژه ميداند ومسألهي ابژه / سوژه را حل شده ميپندارد. این رويكرد به جامعه، اصحاب مكاتب كاركردگرايي ساختاري، تضاد و... را آشفته ميكند. نقد لوييس كوزر Lewis Coser و جيمز كلمن James Coleman به روششناسي مردمي از همين رو است(Arthur Frank, p 101). مسألهي مهمي كه روششناسان مردمي به آن ميپردازند، نظم اجتماعي و چگونگي ساخت يافتن آن است كه البته پيش از اين مكتب همان طوري كه اشاره شد در آثار شوتز، برگر و لاكمن يافت ميشود.
مكاتب عمدهي جامعهشناسي وجود نوعي نظم را از پيش تصور ميكنند و بنيادهاي نظريشان را بر آن بنياد ميكنند براي مثال: وجدان جمعي دوركهايم، نظام اجتماعي پارسونز Talcott Parsons، وفاق اجتماعي اگوست كنت. اما در بيش خردنگر و بنيادين اصحابِ روششناسي مردمي، نظام اجتماعي از پيش موجود نيست و هستي ندارد. تنها چيزي كه در مراجعه به اصل باقي ميماند كنشي است كه در روابط عادي مردم و نحوهي آگاهيشان به آن كنش موجود است. افراد چگونه رفتارشان را قابل فهم ميكنند آنچه که آنان را برميانگيزد تا در دنياي بينذهني از روشهايي تبانيگرانه براي ادراك ثابت از اجتماع استفاده كنند چيست؟
روششناسي مردمي بر پايهي نظريهي شوتس از جهان اجتماعي شكل گرفته است. نظریهای که میگوید كنشگران در حين كنش و بر اساس مفروضاتِ بديهي انگاشتهشان، زندگي و جهان اجتماعي را در صيرورتي پيوسته ميآفرينند. اصحاب روششناسي مردمي براي نهادهاي اجتماعي و سازمانها و همچنين ساخت روابط اجتماعيشأن وجودي قايل نيستند. براي آنها آنچه جامعه را به شكل يك كل به هم پيوسته درميآورد ارزشها هنجارها ومبادله و نقشهاي بازبسته به آن نيست بل شيوههايي كه مردم طي آن وجود نظم را ميپذيرند، مورد توجه آنها است. نظم در بطن جريانات اجتماعي نهفته است و امر خارجي محسوب نميشود. آن چه در اين ميان نقش برجستهاي دارد زبان است كه كانون اين هم شكلي پيوسته انگاشته ميشود زيرا كه برداشتهاي ما و نوع آگاهيمان را از اين روابط شكل ميدهد. گارفينكل جامعهشناسي مرسوم را متهم به دوري از عمل ميكند و ميپندارد كه جامعهشناسان به عوض اين كه روابط عملي در جهان اجتماعي را بررسي كنند، بيشتر دربارهي پندارهاي خود از اين جهان صحبت ميكنند. روششناسي مردمي بنا به ماهيتاش ـ همچون پديدارشناسي هوسرل- يك جامعه شناسي راديكال است، چون به ريشههاي روابط اجتماعي ميپردازد وموضوع عينيت و تعميمپذيري را مورد سوال قرار ميدهد و خودش را نقطهي بازگشت و جايِ پايی محكم جهت ساختن نظريههاي جديد اجتماعي ميداند.
منابع:
- آندره دارتينگ، پديدار شناسي چيست؟ ، ترجمهي محمود نوالي، سمت، تهران، ۱۳۷۳، ص ۶ و ۲۲۰
- احمدي، بابك، مدرنيته و انديشهي انتقادي، نشر مركز، تهران، ۱۳۷۴
- بل ديويد، انديشههاي هوسرل، ترجمهي فريدون فاطمي، نشر مركز، تهران، ۱۳۷۸،ص۳۹ و ۳۹۳-۳۹۰
- توسلي، غلام عباس ، نظريههاي جامعه شناسي ، سمت، تهران، ۱۳۷۵ ص ۴۴۱،
- ريتزر جرج، نظريههاي جامعه شناسي معاصر، ترجمهي محسن ثلاثي انتشارات علمي، تهران، ۱۳۷۲
- ريخته گران محمدرضا ، هوسرل و مسألهي شناسايي، مجلهي فرهنگ، ويژهي پديدارشناسي، شمارهي دوم، تابستان ۱۳۷۵، ص۲۳۶
- كالينز رندل، جامعهشناسي آگاهي، ترجمهي شهرام پرستش، فصل نامهي ارغنون، شمارهي ۱۷، زمستان
- ۱۳۷۹لاكوست ژان، فلسفه در قرن بيستم، ترجمهي رضا داوري اردكاني، سمت، تهران، ۱۳۷۵
- ليوتار ژان فرانسوا، پديدهشناسي، ترجمهي عبدالكريم رشيديان، نشر مركز، تهران، ۱۳۷۸
- Schutz Alfered , phenomenology of the Social world , translated by Georg Walsh , Northwestern university , 1978
- The Soroush Press. Tehran. 1982 P:216 Sociology of Sociology، Faghirzadeh, Saleh
Arthur W. Frank, Out of Ethnomethodology, in, Micro Sociological Theory, ed by Hell H.J & Eisenstadt. S.N . Volume 2, Sage 1985
[۱]مقايسه شود با قواعد روش جامعهشناسي اثر دوركهايم