سیاست های حمایتی و یارانه های هنر
چکیده
بحث مداخلهی دولت در هنر بحثی است همزاد با علم اقتصاد هنر و همزمان موافقان و مخالفهایی دارد. البته مثل هر موضوع دیگری که یکی از متغییرهای دخیل دولت- حکومت است، نوع حکومتداری و ماهیت دولت بسیار در آن تأثیرگذار است. مخالفها و موافقها در این خصوص بحثهای دامنه داری کردهاند و این موضوع را به بخشی جدایی ناپذیر از سرفصلهای علم اقتصاد هنر درآوردهاند.
بودجهای که منحصراً به بخش فرهنگ و هنر کشور تخصیص مییابد بسیار اندک است اما اگر همهی دستگاههای دولتی و عمومی که به نوعی خود را درگیر در کار فرهنگ و هنر می دانند احصا کنیم و بودجههایی را در شمار آوریم که این دستگاهها تحت عناوین مختلفِ فرهنگی هزینه میکنند، رقماش بسیار بیشتر خواهد بود. برای نمونه تنها کافی است بودجهی فرهنگی بخشهای عمومی نظیرِ شهرداریِ کلان شهرهای کشور را با بودجهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی را جمع بزنید.
در کشور ما شیوههای حمایتی، نحوهی تخصیص و پرداخت یارانه به بخش فرهنگ و هنر روشن نیست. سازوکار مشخصی هم برای تعامل میانِ مصدرِ حمایت یا پرداخت یارانه و «عالَم هنر» تا هنرمند و سایر نهادها و افرادِ مستقر از آنها بهرهمند شوند. این که کدام دستگاهها با چه مکانیسمهایی، به چه ترتیب و چه میزانی از هنر حمایت کردهاند و حاصل این دست حمایتها چه بوده است؛ هم به روشنی معلوم نیست.
مقالهی حاضر با استفاده از مبانی نظری پژوهشهای ( Abbing, 2006), ( Greffe, 2004), (Towse, 2010) سعی دارد بداند که آثار احتمالی سیاستهای حمایتی و پرداخت یارانههای هنری با اشاره به وضعیت ایران چیست؟ آیا این مداخلات منجر به رونق اقتصادی هنر و شرکتهای هنربنیان خواهند شد یا کسان دیگری ازین سیاستها و فضای مبهم پیرامون آن سود میبرند.
درآمد
مداخلهی دولت در اقتصادِ مابعدِ کینزی امرِ پذیرفته شده است، محل اختلاف اما نحوهی انجام مداخلات است، چرا که اگر دولتی ناکارآمد باشد، دخالتهای اندکاش هم میتواند پیامدهای ناگواری را در پی بیاورد. مهمترین پایهی نظریِ مداخلات دولت «شکست بازار» Market Failure است. توضیح سادهسازی شدهاش این است که: مواردی هستند که سازوکارِ بازار و یا نظامِ قیمتها از تأمین مقدار بهینهی آنها برای جامعه ناتوان است. مواردی چون: خدمات عمومی، بیمه درمانی، بازتوزیعِ درآمد به نفعِ فقرا، محیط زیست و ... . دولت نیز عمدتاً به واسطهی ابزارهایی مثل: مالیاتگیری، پرداخت یارانه، تولید مستقیم، تنظیم مقررات در اقتصاد مداخله میکند.
از اوایل قرن۲۰ به این سو اعضا و هواداران مکتب اتریش، نظریهی «شکست نابازار» Nonmarket Failure یا «شکست دولت» Government Failure را در مقابل شکست بازار مطرح کردند[۱] به این معنی که آن چه موجب شکست بازار بوده شکست دولت را نیز موجب خواهد شد. برخی از مواردی را که اعضای این مکتب در مخالفت با مداخلات دولت مطرح کردهاند، در زیر آمده و چنانکه میبینید در مورد دخالت دولت در هنر هم مصداق دارد.
- خلاقیت افراد در شرایط کنترل دولتی و موانع اداری کاهش مییابد.
- ذینفعان نسبت به دولت در خصوص ترجیحات و شرایطشان اطلاعات بیشتری دارند.
- گروههای بانفوذ و برخوردار (که طبیعتاً بر اساس منافع خودشان عمل میکنند) بر برنامهریزی دولتی اثر میگذارند و موجبات رشد فساد و گروههای رانتی را فراهم میآورند.
- دولت در تأمین منافع عمومی ناکارآمد است. به این معنی که تصمیمگیریها از سوی تشکلهای سیاسی قدرتمندی انجام میشود که اقلیتی از جامعه را تشکیل میدهند و هیچ تضمینی وجود ندارد که منافع این تشکلها به جای منافع باقی مردم در نظر گرفته نشود.
- دولت در حفظ حقوق فردی و مالکیت فکری(حقوق ادبی و هنری) ضعیف است.
با این مقدمه باید گفت تحلیلِ اقتصادیِ مداخلاتِ دولت (چه دولت ملی و چه دولت محلی- شهرداری-) کار پیچیدهای است و در ایران پیچیدهتر، چرا که ۱) مداخلات در ایران صرفاً از سوی دولت نیست ۲) مداخلات صرفاً با اهدافِ اقتصادی یعنی اصلاح « شکست بازار» و بالابردن کارایی آن و رشد اقتصادیِ نهادها و افرادِ مستقر در «عالَمِ هنر» صورت نمیگیرد؛ ۳) ارتقای کارایی هم به فرض وجود به نفعِ کالاهای خاص است، ۴)یارانهها از نوع غیرمستقیم است. ۵) مداخلات به صورتِ عرضهی خصوصیِ کالای عمومی (البته به زعم دولت) است و ازینها مهمتر ۶) دادهی روشنی از شیوه و اندازهی این مداخلات در دست نیست. ازین رو نوشتهی حاضر را اساساً میتوان گونهای طرح موضوع به شمار آورد و آرزو کرد که علاقهمندان دیگری با تدوین چارچوبهایی بهتر بتوانند نشان دهند آیا مداخلهی دولت در بخش هنر موجبات رشدِ همگانیِ عالَم هنر را فراهم آورده است؟ ناکارایی بازار را اصلاح کرده است؟ یا این که موجب رشد ِتقاضای مصنوعی برای کالاهای خاص شده و تنها منافع بخشی از جامعه را در نظر داشته است.
یارانه و تاریخِ پرداخت یارانه های هنری
وقتی دولت با هدف تأمینِ رفاه گروهِ خاصی از مردم کمک مالی ارایه میکند تا هزینه های آن ها را کاهش دهد، میگوییم یارانه پرداخت شده است. مفروض این است که این گروه خاص بدون حمایت نمیتوانند به تولید، توزیع یا مصرف درست بپردازند. یارانه انواع متفاوتی دارد، برای مثال یکی از آنها که در بخش فرهنگ و هنر پرداخت میشود «یارانههای مالیاتی» است که برای تشویق سرمایهگذاری، بنگاهها و مؤسسات هنری را از پرداخت مالیات معاف میکند. یا در نوع دیگر کاغذ را به نرخی پایینتر از نرخ بازار به روزنامهها میدهد و مابهالتفاوتاش را پرداخت میکند و یا برای تشویق به کتابخوانی، کتاب را با قیمتی کمتر(تعدیل شده) از قیمت تمام شدهی کتاب به دست کتابخوان میرساند. پرداخت یارانه منحصر به جامعهی ایرانی نیست و سابقهی آن به پایان دههی دوم قرن بیست در ایالات متحد میرسد، اما واکاوی و تحلیل تأثیرات اقتصادی آن به سالهای پایانی دههی ششم قرن بیست مربوط میشود. واقع این است که شفافیت مالی و وابستگی بالای درآمدهای دولت به مالیات در کشورهای اروپایی و ایالات متحد، نظام آماری دقیقی را فراهم آورده که بسیاری از تحلیلهای اقتصادی را میتوان بر اساس آن بنا کرد. از ۱۹۷۰ به اینسو تحلیلهای اقتصادیِ فراوانی بر اساس این دادهها در خصوص کارآمدی پرداخت یارانه در بازار هنر[۲] و میراث فرهنگی انجام شدهاست. چنین تحلیلهایی با توجه به نبود دادههای روشن اساساً در ایران امکانپذیر نبوده است.
در میانهی دوجنگ جهانی بزرگترین رکود اقتصادی جهان (Great Depression (1929-1939 تا کنون به وجود آمده است، همزمان هم حزب کمونیست ایالات متحد یکی از پررونقترین زمانهای فعالیتاش را تجربه میکرد، در همین دوران «فرانکلین روزولت» رئیسجمهور ایالات متحد بود و برنامهای اصلاحی زیر عنوان New Deal ارایه کرد که کلیهی شئون زندگی در این کشور را تحت تأثیر گرفت. درین برنامه فقرا، کممهارتها و بیکاران هدف اصلی بودند و دولت با بالابردن درآمدِ آنها توانست تقاضاهای جدیدی به وجود آورد و کشور را از بحران نجات دهد. علاوه برین با اجرای این برنامه توانست جلوی نفوذ کمونیسم را در کشورش بگیرد و با استفاده از کسانی که میتوانستند بالقوه تحت تاثیر شعارهای عدالتمحور و مساواتطلبانهی کمونیسم قرار گیرند( همان فقرا، کممهارتها و بیکاران) آبادانی ایجاد کند. تا جایی که حزب کمونیسم ایالات متحد در کنگرهی هفدهماش مصوب کرد که با برنامهی نیو دیل رزولت مخالفتی نکند. در سالهای ۱۹۳۵ تا ۱۹۴۳ تشکیلاتی به نام سازمان توسعهی کار Works Progress Administration به دستور رئیس جمهور ایجاد شد درین سازمان با بکارگیری نیروهای انسانی موجود در کشور علاوه بر ساخت زیربناهای نظیر مدرسه، راههای ارتباطی، پارک و... یک برنامهی ایالتی هم داشت به نام Federal Project Number One که درآن هنرمندان، نویسندگان، بازیگران و کارگردانان، نوازندگان و آهنگسازان را در چهار دستهی هنرFederal Art Project، موسیقیFederal Music Project ، تئاتر Federal Theater Project و نویسندگی Federal Writers Project به استخدام درآورد. علاوه بر ایجاد تقاضاهای جدید برای کالاها و خدمات هنری موجب شد تا هنرمندان برجستهای درین میان به وجود آیند و در کل عالَم هنر را از جهات مختلف ارتقا داد.
در طول این سالها در بخش تئاتر گروههای هنری بسیاری تشکیل شد، در بهترین زمان عملکردش ۱۲۷۰۰ نفر را در استخدام داشت، هر ماه در سراسر کشور حدود ۱۰۰۰ اجرا برای یک میلیون نفر مخاطب روی صحنه میرفت و ۱۲۰۰ نمایش تازه خلق شد و سر آخر ۱۰۰ نمایشنامه نویس جدید به جمع نمایشنامه نویسان حرفهای کشور اضافه شد. درین برنامهها ستارگانی چون «اورسون ولز»، «جان هوسمن»، «بارت لانکستر»، «ویرجیل تامپسون» حضور داشتند و حمایت شدهاند .
در بخش نویسندگی حدود ۶۷۰۰ نفر در سال ۱۹۳۹ استخدام شده بودند تا ژانویه همین سال ۲۷۵ کتاب منتشر شده بود و آرشیو بزرگی برای تاریخ شفاهیِ «روایت بردگان» و «فرهنگ عامه» فراهم آمده بود. برخی از نویسندگانی که درین برنامه حمایت شدند شامل: «سال بلو»، «جان اشتاین بک»، «ریچارد رایت» و «مارگارت واکر» بودند.
در بخش موسیقی، حدود ۱۶۰۰۰ هنرمند به کار گرفته شده بودند. گروههای مختلفی نظیر: گروه کُر، ارکستر، اپرا، کنسرت، گروههای رقص، گروههای موسیقی نظامی، به وجود آمدند و حدود ۱۳۱۰۰۰ برنامه را برای ۹۲ میلیون نفر مخاطب اجرا کردند. علاوه برین در هر هفته برای بیش از ۱۳۰۰۰۰ نفر کودک و بزرگسال کلاس آموزش موسیقی برگزار کردند.
در بخش هنر۵۳۰۰ نفر هنرمند حمایت میشدند، بیش از ۱۰۰ مرکز هنری افتتاح شد و هر هفته برای تقریباً ۵۰۰۰۰ کودک و بزرگسال کلاس آموزشی دایر کردند، «جکسون پولاک»، «جان بلوم» و «مارک روتکو» از جمله هنرمندانی بودند که درین طرح حمایت شدند.
دولتهای اروپایی نیز پس از جنگ جهانی دوم - با فاصلهای ده ساله از ایالات متحد- بر اساس مفهوم عدالت اجتماعی، رسالتی برای حذف فقر در تمامی عرصه ها از جمله هنر برای خودشان قایل بودند. ازین رو برطرفکردن تنگناهای مالیِ هنرمندان یکی از مهمترین انگیزههای پرداخت یارانه در اروپا بوده است. البته جالب است بدانیم با این که اروپاییها پرداخت یارانه را دیرتر از امریکایی ها آغاز کردند اما نسبت پرداخت یارانهشان بسیار بیشتر از ایالات متحد است. بنگاههای هنری مشمول یارانه در هلند، آلمان و فرانسه تا ۸۵% از هزینههای خود را از طریق یارانهی دولتی تأمین میکنند این رقم در بریتانیا ۴۵% و در ایالات متحد ۱۰% (O'Hagan, 1998:137)
از اواخر دههی شصتِ قرن بیست به بعد در ایالات متحد با فراگیر شدن «دولت رفاه عامه» و در هم ریختن سیستمهای حمایتی سنتی[۳]، توقع افراد برای دریافت خدمات تأمین اجتماعی بالاتر رفته بود و از آن طرف هم هزینههای دولت برای ارایهی این خدمات بیشتر شده بود و لاجرم مالیات بیشتری را هم طلب میکرد. اما همزمان فشار مردم برای کاهش مالیات به دولت افزایش یافته بود. ازین رو دولت روی کرد کاهش هزینه ها را اتخاذ کرد تا بتواند رشد کلی بودجه را متوقف کند. یکی از مواردی که در خطر قرار گرفته بود، پرداخت یارانه به هنر بود چرا که هنر امری ضروری به شمار نمیآمد و کاهش هزینههای دولتیِ هنر میتوانست تا اندازهای آهنگِ رشد کلی بودجه را کُند کنَد.
درینجا بود که اقتصاددانانی که به هنر علاقه داشتند سعی کردند تا با انجام پژوهشها و نگارش مقالات و کتابها دولت را متقاعد کنند تا به هنر یارانه بپردازد، مجموعه استدلالهایی که این افراد ارایه دادند خرده خرده رشتهی «اقتصاد هنر» را شکل داد. برای نمونه می توان به منابع زیر اشاره کرد Robbins (1963), Peacock (1969), Austen-Smith (1980), Baumol and Bowen (1966), Cwi (1980), Scitovsky (1983), از آنجایی که بیشتر این استدلالها از منظر اقتصاد رفاه مطرح میشد در زیر اندکی در مورد اصول موضوعه ی این مکتب توضیح میدهیم.
اقتصاد رفاه
اقتصاد رفاه با بهرهگیری از رویکرد اقتصاد نئوکلاسیک تقریباً به رایجترین رویکرد در اقتصاد هنر بدل شده است(Towse, 2010; 23). 1) هدف اقتصاد رفاه دستیابی جامعه به حداکثر رفاه است و رفاه جامعه تابعی است از رضایت هر عضو جامعه ۲) حداکثر رفاه زمانی پدید میآید که وضع زندگی یک فرد بهتر شود بدون این که به وضع زندگی فرد دیگری صدمه بزند. (معیار بهینگی پارتو). ۳) نوعی بازار کاملاً رقابتی مفروض است که در آن «بیشترین رفاه» وجود دارد ۴)فرض بر این است که تنها فعالیتهایی در بازار دوام میآورند که در خدمت مصلحت مردم باشند برین اساس فعالیتها و کسبوکارهای ضروری باقی میمانند و غیر ضرورها ازمیان میروند، چرا که مردم حاضر نیستند مخارج آنها را بپردازند.۲) بازار در تأمین «منافع خصوصی احصا نشده»Privet Benefit Uncovenanted و «کالاهای عمومی» که در آن بیم سواری مجانی هست موفق نیست ۵) دولتی خیرخواه وجود دارد که منافع جمعی را به حداکثر می رساند و دخالت دولت موجب اصلاح نارسایی بازار میشود و سطح رفاه را افزایش میدهد و در واقع همین که کمکی صورت می گیرد بدین معنی است که دولت کارش را بهتر از بازار انجام میدهد. ۶) تنها زمانی میتوان از حمایتهای دولتی بهره مند شدکه ثابت شود این حمایتها در خدمت منافع جمعی است چرا که شعار اقتصاد رفاه «توزیع برابر، رفاه اجتماعی بیشتر» است.
بیماری هزینه
یکی از مهمترین نوشتههایی که با استفاده از رویکرد اقتصاد رفاه در پی فهمِ موقعیت اقتصادی هنر در پایان دههی ۷۰ در قرن بیست برآمد کار مشترک دو استاد اقتصاد در دانشگاه پرینستون، بامول[۴]و بووِنBaumol and Bowen (1966) دربارهی هنرهای نمایشی بود. آنها به دنبال فهم علت افزایش هزینههای موجود در هنر بودند، فرضیههای موجودشان ناکارآمدی عوامل داخلی (عمدتاً مدیریت) و عوامل بیرونی بودند. اما پس از یک پژوهش درازدامنه که چندین موسسه و سازمان را درگیر کرده بود، به این نتیجه رسیدند که مسألهی افزایش هزینهها در هنر مسألهای بیرونی است که تحت تأثیر نیروهای اقتصادی گریزناپذیری است که حیات این گونه از هنرها را در آینده به مخاطره میاندازد. آنها معتقد بودند با افزایش تولید، مردم قدرت خرید بیشتری نسبت به ۱۰۰ سال پیش پیدا کردند و چون پول بیشتری درمیآورند هزینهی نیروی کار بالا رفته است. از طرف دیگر، هنر به واسطهی این که در زمرهی «خدمتهای حضوری» Real-time Personal Service قرار میگیرد، تحت تأثیر تکنولوژی نمیتوانسته از نیروی کار دخیل در هر اجرا بکاهند، به عبارت دیگر اگر در اجرای یک تأتر در ۱۰۰ سال پیش نیاز به ۲۰ بازیگر بوده الان هم همان تعداد بازیگر برای اجرای این اثر لازم است و تکنولوژی با این که در کاهش نیروی کار در سایر حوزهها (مثل صنعت و کشاورزی) موثر بوده ولی در هنر هیچ تأثیری نداشته است. به همین دلیل هزینههای تولید اثر هنری بالا رفته است. در زیر این تئوری به صورت شماتیک نشان داده میشود. گرچه بامول و بوون معتقد به اقتصاد تجویزی نبودند اما از نتایج کارشان برای توجیه پرداخت یارانه بسیار استفاده شد.
تخلیصِ شماتیک نظریهی بیماری هزینه
مطابق مفاهیم برگرفته از اقتصاد رفاه از یک طرف در بازار هنر نارسایی هایی موجود است و از دیگر سو نه تنها افرادی که در عالَم هنر هستند بلکه تمام جامعه از فواید فعالیتهای هنری بهرهمند میشوند. ازین رو دولت باید به هنر کمک کند، چرا که در غیر این صورت کالاها و خدمات هنری به میزان بهینه تولید نمیشوند و تمام جامعه متضرر خواهد شد.
به هر روی هنر هالهای دارد که دوستداراناش (خصوصاً کسانی که در بندهی اجرایی کشور هستند) برای توجیه حمایت از هنر نیاز چندانی احساس نمیکنند و اغلب توضیحی مبهم برایشان کفایت میکند. ازین رو اگر بتوان ثابت کرد که این استدلالها از نظر اقتصادی اشتباه است و حمایتهای برآمده از این استدلالها، خلاف ادعای طرح شده، میزان کارایی بازار هنر را بالا نمیبرند. و بازهم شاهد باشیم که در عمل هم چنان برقرار هستند، میتوان گفت شاید منافع عمومی نیست که باعث پرداخت حمایت میشود، بلکه منافع دیگری در پس پرده است و در واقع با استفاده از نقابِ حمایت هنر و هنرمند (منافع عمومی) منافع گروه های خاص ازین حمایتها تأمین میشود[۵].
هانس ابینگ در کتاب «چرا هنرمندان فقیرند؟» (ابینگ، ۱۳۹۲:۳۷۵) استدلالهای پرداخت یارانه را در به سه دسته عمده تقسیم کرده است ۱)استدلال شایستگیMerit Argument، به این معنی که بازار نسبت به سلیقههای مختلف بیتفاوت است و خواست جمعی مبنی بر اصلاح سلیقههای ناشایست را ندیده میگیرد و دولت باید برای آموزش و ترغیب تودهها به مصرف هنر هزینه کند. ۲) عدالت اجتماعیEquity Argument، بازار قادر به توزیع منصفانهی درآمد نیست و دولت باید برای افزایش درآمد هنرمندان وارد عمل شود و ۳)کالای جمعی، Collective Good Argument، بازار در تولید کالاها و خدماتی که قابل فروش نیستند، ناکام است و دولت برای حفظ این تأثیرات بیرونی باید به هنر یارانه بدهد.
شایستگی: درین استدلال که طرفدارانِ هنرمندِ فراوانی هم دارد، گفته میشود مردم اثر هنری نمیخرند چون تشخیص نمیدهند چقدر برایشان مفید است. ازین رو بایستی با قیمت پایین آنها را ترغیب به خرید اثر هنری کرد طوری که گمان نکنند هزینهی گزافی داده اند. مردم تشخیص نمیدهند چون کمتر در معرض آموزشهای هنری بودهاند و وقتی کار به آموزش و تربیت سلیقه بکشد، از دست بازار کاری برنمیآید و دولت باید متولی آموزش باشد. مردم ارزشهای اثر هنری را دست کم میگیرند چرا که کاملاً با آن آشنا نیستند. هنر قدرتی جادویی دارد که میتواند زندگی مردم را عوض کند و از آنها آدمهای بهتری بسازد. وقتی کسی در معرض هنر قرار گیرد سرمایههای فرهنگیاش بیشتر میشود و فرصتهایش را گسترش میدهد و در نتیجه با استفاده ازین فرصتها خود و جامعه را ثروتمند میکند. پس هنر باید در دسترس همه خصوصاً طبقات فقیر جامعه باشد.
چرا این استدلال نامعتبر است؟
- به راحتی نمیتوان اثبات کرد که هنر یارانهای افراد بی علاقه به هنر راعلاقهمند یا آگاه به مزایای آن میکند.
- مزایای فرضی یارانههای هنر ممکن است بیاهمیت، موهوم یا منفی باشد.
- انتخابهای بهتری برای مصرف یارانهها وجود دارد. به طور کلی آموزش همگانی اثربخشتر است.
- مردمی که سرمایهی فرهنگی اندکی دارند با پایین آوردن قیمتها متقاعد به مصرف هنرهای زیبا نمیشوند
- یارانههای هنر صرفاً سطح فرهنگی افراد تحصیلکرده بالاتر می برد و نابرابری نسبی افزایش مییابد؛ ازین رو اثر نهایی این کار منفی است.
- قیمت پایین حتی ممکن است اثر معکوس بگذارند . و اثر با قیمت تعدیل شده اثر بی ارزشی انگاشته شود.
استدلال عدالت: وقتی هنر بسیار گران و نایاب باشد، حقِ مردم فقیر در بهرهمندی از آن و نیز فرصتهای برابر از آنها گرفته میشود. هدف، اصلاحِ توزیع درآمد میان مصرفکنندگان است و بازار قادر به توزیع منصفانهی درآمد نیست.درآمد هنرمندان نیز به نسبت سایر مشاغل کمتر است و هنرمندان اغلب جزو شهروندان کمدرآمد هستند. ازآنجایی که کمک به اقشار کمدرآمد جزو دغدغههای هر دولتی است، این استدلال بیشتر مورد توجهشان قرار میگیرد. بعد از جنگ جهانی دوم هزینههای تولید اثر هنری بالا رفته بود و وضع معیشتی و درآمدی هنرمندان نیز اسفبار بود ازین رو، اکثر دولتهای اروپایی برای کمک به هنرمندانِ کم درآمد وارد عمل شدند و به آنها یارانه دادند. (هم وزارت رفاه و هم وزارت فرهنگ).البته کمکها به هنرمندان و مؤسسات هنری تعلق میگرفت نه به مصرف کنندهی هنر. برنامههای حمایتی مانند WIK ، BKR، در هلند[۶]،Intermittent de Spectacle در فرانسه و Künstler Social Kasse در آلمان اجرا شدند.
چرا این استدلال نامعتبر است؟
- صدمه به هنرمندان مستقل و جلوگیری از نوآوری گرایش هنرمند به یارانه به جای گرایش به بازار.
- افزایش تعداد هنرمندان و کاهش میانگین درآمد. نظریه ی فقر هنرمندان. (Abbing, 2006)
هر چه میزان حمایتها بیشتر باشد تعداد هنرمندان افزایش می یابد
هر چه تعداد هنرمندان افزایش یابد میانگین درآمدشان کاهش مییابد
پس
هرچه میزان حمایت ها بیش تر باشد میانگین درآمد هنرمندان پایین می آید
- بازار هنر، بازار«برنده در برابر همه» است. ازین رو شمار بیشتری از افراد را به خود جلب میکند حمایت بر مبنای این استدلال موجبات افزایش تأثیر این موضوع می شود و به نوعی افزایش اسراف اجتماعی است.
- چنانچه به مصرفکنندگان طبقات پایین کالای هنری با قیمت پایین بدهیم آنها آن کالا را با حداقلِ سود میفروشند و نیازهای اولیهشان(لباس، دارو، غذا) را تهیه میکنند. این موضوع دربارهی بنهای کتاب و تأتر رخ داده است.
- بیشتر افرادی که هوادار هنر هستند به طبقات با درآمد تقریباً بالا تعلق دارند، چنانچه دولت حمایت کند، توزیع درآمد را بیش از گذشته به هم میزند. به عبارت دیگر یارانه به دست کسانی میرسد که خودشان درآمد کافی برای مصرف هنر دارند.
- گزینههای کارآمدتری برای مبارزه با فقر طبقات کم درآمد وجود دارد که شامل تأمین اجتماعی گستردهتر و معافیتهای مالیاتی برای هنرمندان باشد. درین صورت هنرمندان کمدرآمد نسبت به سایر مشاغل مزایای بیشتری نصیبشان میشود.
کالای جمعی: تولید هنر بر روی رفاه همه موثر است چه کسانی که میخرند چه کسانی که نمیخرند. هنر از بسیاری جهات امری عمومی و رایگان است. منظرهی سی و سه پل اصفهان یا نمای زیبایِ خانههای مجلل کنارِ رودخانه در آمستردام را در هیچ بازاری خرید و فروش نمیکنند و وقتی کسی نیست که برایشان پول بدهد، تولیدشان کمتر از حد بهینه خواهد بود. به هر حال بازاردر فروش برخی کالاهای مشخص(عمومی)، ناکام است و برای این که آثار هنری به اندازهی لازم تولید شوند، دولت ناگزیر به مداخله است. حالتی را تصور کنید که دولت هیچ حمایتی نکند آن وقت حوزهی هنر بسیار کوچکتر از وضعیت کنونیاش خواهد بود.
چرا این استدلال نامعتبر است؟
- میزان اهمیت کالاهای عمومی و تأثیرات خارجی ناملموس در هنر چهقدر است؟
- از کجا که اگر حمایتی در کار نباشدن دست کالاهای عمومی را تولید نکنند؟ مگر نه اینکه یارانه دهی درونی، درآمد روانی هنرمندان و بخششِ حوزهی خصوصی هم در پایداری هنر نقش دارند؟ به عبارت دیگر اثبات اثرات اقتصادیِ فرضی هنر به مثابه کالای عمومی دشوار است. چنین تأثیراتی اگر وجود داشتند، لزوماً خارجی نبودند، و اگر خارجی بودند بدون حمایت هم پدید میآمدند.
- اگر هزینههای مداخلهی دولت را نیز محاسبه کنیم، میزان اهمیت تأثیرات خارجی اندک نخواهد بود؟
- در عرصههای دیگرِ هنر مازاد عرضه داریم.
نتیجه
بر اساس مبانی نظریِ پیشگفته و شواهدی که در عالَم هنر ایران میبینیم به نظر میرسد مداخلات دولت به شیوهی کنونی چندان بهرهای نداشته باشد. در زیر سعی داریم برخی از اشکالات را به اختصار نشان دهیم.
با توجه به وجوه ایدئولوژیک حاکمیت در ایران به نظر نمیرسد مداخلهی دولت و حمایت از آن ها صرفاً با هدف تأثیرگذاری و بهبود اقتصادی باشد، ازینرو نمیتوان تنها با سنجههای اقتصادی موفقیت یا ناکامی مداخله دولت را تعیین کرد، چه بسا با توجه به هدفگذاریهایِ دولت، در باقی عرصهها موفق بوده باشد. این مختص کشور ما نیست؛ پس از جنگ جهانی دوم احزاب سیاسی غربی با ایجاد مفهوم «هنر یارانه ای» سعی داشتند تا نظر مردم را از مصرف محصولاتِ فرهنگ تودهای منحرف کنند. سوسیالیستها در اواخر قرن نوزدهم نیز «هنر حاوی پیام» را برای تغییر سلیقهی طبقهی کارگر در نظر داشتند. اما تجربههای اقتصادی هر دو طرف در برآورده کردن اهداف سیاستفرهنگیشان چندان کارآمد نبوده است در ایران نیز طرح مفهوم «هنر متعهد» که سالهاست در ادبیات سیاست فرهنگی شنیده میشود از همان سنخ تجربهها داشته است. به راستی حمایت دولتی در آنچه به اقتصاد و بهبود وضعیت عالم هنر مربوط است موفقیت چندانی نداشته است. رقابت هنری (چه داخلی،چه بینالمللی) جزو لوازم توسعه به شمار میآید. برهم خوردن رقابت، هزینهای است که نمیتوان ندیدهاش گرفت. امتیازات مستقیم و غیر مستقیمی را برای برخی به همراه میآورد و در عوض هزینه های غیر مستقیمی برای دیگران به همراه دارد. مانع نوآوری میشود، برای نمونه میتوان به ادبیات دفاع مقدس در برابر سایر فرم های ادبیِ « غیرمتعهد» اشاره کرد. کسانی که از حمایتهای دولتی برخوردار بودهاند علاوه بر عواید مالی و درآمدهای جانبی اعم از جشنواره ها و... خیالشان بابت نشر کارشان راحت بوده و بیشتر نوشتههایشان اجازهی نشر و بازنشر یافته و در پارهای موارد به سفارش دستگاهها اثر تولید کردهاند ولی آنچه حاصل کارشان است –البته با معیارهای پذیرفته شدهی آکادمیک- چندان کالاهای باکیفیتی به شمار نمیآید. از طرف دیگرانی که ازین حمایتها بهره مند نشدهاند دایماً از بیمهری و حمایت نشدن گله دارند برخی کارهایشان را منتشر نمیکنند و برخی هم کوچ میکنند. آن چه از نظر اقتصادی مهم است رقابت میان این دو گروهِ ساختگی است. وقتی رقابت میانشان نباشد اولی کالای بی کیفیت تولید میکند و دومی عرصهی رقابتش را میدانهای بین المللی میبیند که پتانسیل کمی برای دوام دارد و هر دو متضرر میشوند. ازآن گذشته منابعی که صرف حمایت شده است در واقع هیچ چیزی را به دست نداده است و هدفاش را محقق نکرده است. این موضوع در خصوص رقابت انواع موسیقی در اروپا هم مصداق دارد به موسیقی پاپ در اروپا یارانه نمیدهند ولی از منظر اقتصادی همواره موفق بوده است. پرداخت یارانه به موسیقی کلاسیک و ارایه ی قیمتهای تعدیلیِ بلیط، کمکی به به آن در رقابت با موسیقی پاپ نکرده است و سهم بزرگی از بازارش را به موسیقی پاپ واگذار کرده است. در واقع چنانچه دولت مداخلهای نمیکرد همین اتفاق با ابعاد کمی بزرگتر رخ میداد و منابع دولتی صرف موضوعی بدون نتیجه شده است.
ازین گدشته با توجه به نظریهی بیماری هزینه، مداخلهی دولت بهبودی موقتی و مُسکنگونه است و حمایت دایمی نوعی دور باطل ایجاد میکند و در هر دور میزان هزینه کرد دولت بالاتر خواهد رفت. مساله اینجاست که دولت تاکی امکان حمایت خواهد داشت؟ یک جایی بالاخره منطقِ هزینه فایدهی دولت موجب خواهد شد که حمایت را افزایش ندهد. کم شدن یا قطع حمایتها موجب میشود تا افراد به دنبال راههای جدید باشند و راهبردها و نوآوریهای تازهای را برای کاهش هزینه یا ایجاد محصولات و قالب های تازه بکار گیرند.
بر اساس استدلال های شکست دولت، وقتی اثرگذاریِ حمایتهای دولتی اندک یا هیچ باشد و استدلالهای حمایتی نامعتبر باشند، شاید منافع دیگری در پس این حمایتها پنهان است که در ادبیات اقتصادی به آن رانتخواری سازمان یافته در هنر میگویند(Grammp, 1989) . گروههای پرنفوذ با استدلالهای فریبکارانه و یا با تعریف خاصشان از هنر، فشارِ سازمانیافتهای را به دولت وارد میکنند[۷]. دولت «حقالسکوت» میدهد و برای آنکه از عواقب تهدید گروههای اثرگذارِ اجتماعی در امان بماند، حاضر میشود به شکلهای مختلف حمایتی مثل یارانه باج بپردازد. از سوی دیگر ممکن است همین گروهها از پتانسیل موجود در هدفگذاریهای دولتی استفاده کنند و بر برنامهریزی های دولتی تأثیر کنند و در مرحلهی بعد هم که نوبت به تصمیم گیری برای صرف هزینههای مصوب میرسد منافع خود را به جای منافع باقی مردم به دستگاه اجرایی حقنه کنند.
همان طور که پیشتر هم آمد کشورهای غربی را می توان از حیث حمایت هنری به دو دستهی بسیار حمایت گر (هلند، فرانسه و آلمان) و حمایت گر (ایالات متحد، بریتانیا) تفسیم کرد. وقتی آثار بلندمدتِ حمایت دولتی بین دو دسته را بررسی میکنیم متوجه میشویم که حمایتِ کمتر اتفاقاً اثر بخشتر هم بوده است. Menger(1999), Thorsby (1994) . وزارت امور خارجهی فرانسه در سال ۲۰۰۰ دستور تحقیقی را داد که بر آثار منفی اعمال نفوذ دولت فرانسه در زمینهی هنرهای تجسمی متمرکز بود. برخی از نتایج آن را چارلز برمنر Charles Bremner ویراستار اروپایی مجلهی تایمز در نسخهی اینترنتی مورخ ۱۳ ژوئن ۲۰۰۱ منتشرش کرد. او نوشت «هنرمندان معاصر فرانسه به خاطر اعمال نفوذ خفقانآور دولتی از صحنهی بازار جهانی بیرون انداخته میشوند.»
موخره: همانطوری که آمد به مداخلهی دولت در عرصهی هنر این ایرادات وارد است اما در مورد وضعیت ایران باید با احتیاط بیشتری سخن گفت چرا که دولت وضعیتی هژمونیک دارد و تمامی عرصهها با نظارت و مجوز خودش اداره میشود. جنبشهای هنری موجود را که بررسی میکنیم، متوجه میشویم بازار زودتر نسبت به روندها حساسیت نشان داده تا دولت اما واقعیت این است که بخش خصوصی هنر بسیار کوچک است و نمیتواند به جای دولت از عالم هنر حمایت کند و میزان مداخلات دولتی در تعیین حدود به قدری است که بازار نمیتواند خودش را سامان دهد- البته در بازار Mass Market-. با این مقدمه شاید اتخاذ استراتژی چند بعدی برای عالم هنر مفیدتر باشد. ۱)مطالبات حرفهای را افزایش دهد- البته باید در نظر داشت که اگر منافع سایر گروهها در میان باشد افزایش حمایتها موجب افزایش ناگزیر سهم همان گروهها خواهد شد- ۲)با استفاده از رسانههای حرفهای مضرات مداخلهی دولتی را برجسته کند.۳) تعاملاش را با دستگاههای عمومی بیشتر کند. تجربهای که هنرمندان مشهدی و سازمان زیباسازی شهرداری مشهد در دورهی قبل داشتند و توانستند با استراتژی مناسب تا اندازهای منافع عالم هنر و عرصهی شهری را توأمان تأمین کنند.
منابع
- Arian, Edward (1989)The Unfulfilled Promise: Public Subsidy of the Arts in America, Temple University Press
- Baumol, W. (1997) ‘On the career of a microeconomist’, in R. Towse (ed.) Baumol’s Cost Disease: The Arts and Other Victims, Cheltenham, Edward Elgar: 3–
- Brooks, Arthur C. (1998) Arts, Markets, and Governments: A Study in Cultural Policy Analysis, RAND
- Cummings, Milton and Katz,C. Richard S. (1987)The Patron State: Government and the Arts in Europe, North America, and Japan, Oxford University Press
- Edward C. Banfield, (1984)The Democratic Muse: Visual Arts and the Public Interest, Basic Books
- Frey, B. (2000) Arts and Economics: Analysis and Cultural Policy, Berlin, Springer Verlag.
- Kevin V. Mulcahy,Margaret Jane Wyszomirski,(1995) America's commitment to culture: government and the arts, Westview Press
- Mulcahy,Kevin V.and Swaim, Richard (1982)Public policy and the arts, Westview special studies in public policy and public systems management, Westview Press
- Netzer,Dick (1978) The Subsidized Muse: Public Support for the Arts in the United States, Cambridge University Press
- O'Hagan, John William (1998)The State and the Arts: An Analysis of Key Economic Policy Issues in Europe and the United States, Edward Elger
- Sawyer, Kem Knapp (1989)The National Foundation on the Arts and the Humanities, Know your government, Chelsea House
- Van Der Ploeg, F. (2004) Culture as Confrontation: Principles on Cultural Policy 2001–۲۰۰۴, Zoetermeer, Ocen W (available at minocw.nl/english_oud/internat/english/).
- Robbins, L. (1963). Art and the State. Politics and Economics. Robbins. Londen, MacMillan
- Peacock, A. T. (1969). Welfare Economics and Public Subsidies to the Arts. The Economics of the Arts. Blaug. Londen, 1976: 18: 151-61, 1994.)
- Austen-Smith, D. (1980). On Justifying Subsidies to the Performing Arts. Economic Policy for the Arts.S. Hendon. Cambridge
- Scitovsky, T. (1983). Subsidies for the Arts: The Economic Argument. EconomicSupport for the Arts. L. Shanahan et al. Akron (Ohio): 69
- Grampp, W. D. (1989a). Rent- seeking in Arts Policy.’ Public Choice February 1989, Volume 60, Issue 2, pp 113-121 (60): 113-21
- Lawrence, D.H.(1912) The Fight For Barbara: "It's not art for art's sake, it's art for my sake, Stage Door Printed, 2013
- Cwi, D. (1980). ‘Public Support of the Arts: Three Arguments Examined.’ Journal of Cultural Economics,: 455 p
- ابینگ، هانس(۱۳۹۱) چرا هنرمندان فقیرند، درآمدی به اقتصاد استثنایی هنر، ترجمه حمیدرضا ششجوانی و لیلا میرصفیان، دانشگاه هنر اصفهان
- موسایی، میثم (۱۳۸۱) «اقتصاد فرهنگ، فاز ۱: اقتصاد سينما، كتاب و مطبوعات»، طرح پژوهشی، كارفرما: وزارت ارشاد.
- موسایی، میثم (۱۳۸۲) «تحليلي بر يارانه كتاب و ارائه راهكار افزايش اثربخشي آن»، در مجموعه مقالات، كاستيها و راهكارهاي بخش فرهنگ، پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات.
- موسایی، میثم (۱۳۸۵) «بررسي تأثير پرداخت يارانه مطبوعات بر تيراژ آنها»، مجله جستارهاي اقتصادي، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، زمستان
[۱]- تنها مکتب اتریش نیست اقتصاددانان سرشناس دیگری هم که به این مکتب تعلق ندارند نسبت به مداخلهی دولت خوشبین نیستند. برونو فرای (Frey, 2000; 10) در کتاب «هنر و اقتصاد، تحلیل سیاستهای فرهنگی» مینویسد: «از نظر من شکست بازار در هنرها، نمیتواند مستمسک دخالت دولت درین عرصه باشد، به عنوان اقتصاددان سیاسی، محدودیتِ فعالیتهای دولت در عرصهی هنر را به روشنی فهمیدهام».
[۲] . البته گفتنی است که بر اساس اهداف مداخلهی دولت و اصلاح شکست بازار مداخلات دولت در اروپا اساساً شامل بازار سطح سهیِ هنر یا Deep Pocket Market نمیشود و بیشتر معطوف به بازار هنر سطح یک Mass Market و میراث فرهنگی است
[۳] - در ایران هم تقریباً همینطور است. در گذشته مردم با شیوههای متفاوتی در هم گره خورده بودند و چنان چه با مصیبت مالی مواجه می شدند به صورت سیستماتیک(همیاری) به یکدیگر کمک می کردند. با گسترش نظمِ «دولت محور» بخشی ازین کمکها در زمرهی وظایف دولت درآمد و همزمان دولت برای ارایه ی این نیاز به منابع مالی بیش تری نیازمند می شد که عموما از طریق صرف درآمدهای نفت یا مالیات آن ها را به دست میآورد. با فزونی گرفتن مطالبات مردم از دولت در سالهای اخیر نظام مالیات کشور تغییر کرده و در کل میزان مالیات بالا رفته و موجبات نارضایتی و افزایش توقعات بیشتر را فراهم آورده است.
[۴] - بامول خودش هنرمند هم بوده است. (Towse,2010;11 )
[۵] به قول دی اچ لارنسِ ادیب نه «هنر برای هنر» و نه حتی «هنر برای مردم»، بلکه «هنر برای من». (Lawrence, D.H; 1912)
[۶] - در هلند اقتصاددانی به نام ریک فان در پلوخ Van Der Ploeg, Frederick, 2004) (در سال ۱۹۹۸ وزیر فرهنگ شد و برنامههای جدیدی برای کاهش وابستگی هنر به یارانه های دولتی اجرا کرد.
[۷] ولیام گرمپ استاد اقتصاد ایلینویز شیکاگو در مقالهی «رانت جویی در سیاست هنری» به روشنی مواردی از سازمان یافته بودن رانت خواری در دو موسسهی بزرگ نشان میدهد.(Grampp,1989 )