سرچشمه های نشانه شناسي اجتماعي-ترجمه

 

نوشته­ ی: كلاوس برن ينسن

ترجمه­ ي:حميدرضا شش­جواني

قرن بیستم به دو دلیل مرتبط با هم به قرن نشانه تبدیل شد. اولاً، فناوری­های اطلاعاتی و ارتباطی، مخصوصاً رسانه­ های جمعی، به میدان آمدند تا حامل اشکال جدید تعامل ِاجتماعی در سیاست، تجارت و اوقات فراغت باشند]۱[. ثانیاً نشانه­ شناسی، تا حدودی در پاسخ به نشانه­ های مدرنیته در رسانه­ های جمعی، در چندین حوزه­ ی علمی بسط یافت تا به درک همان چیزی نایل شود که سوسور«زندگی نشانه­ ها در جامعه»(Saussur1916/1959:16) نامیده بود.

مشکل نشانه­ شناسی سوسوری در پژوهش های ارتباطی را می توان به شکلی جدل­انگیز در این گرایش خلاصه کرد که به نشانه­ ها زیاده از حد توجه می کند، به جامعه بهای کمتری می­دهد و به «زندگی» نشانه ها در اعمال اجتماعی اصلاً اهمیت نمی­دهد. در علوم انسانی از نشانه­ پردازی semiosisغافل مانده اند و به همین منوال، در اکثر ارتباط پژوهیcommunication research  های علوم اجتماعی نیز رسانه­ های جمعی را منبع معنا ندانسته­ اند. در یک خلاصه­ ی جدل انگیز دیگر می­توان گفت جامعه­ شناسان که خود را با پرسش­هایی از قبیل «چه کسی چه چیزی را از کدام مجرا به چه کسی و با چه تأثیری می گوید»( Lasswell, 1948/1966.) مشغول کرده بودند، نمی­توانستند به این پرسش بنیادی­تر بپردازند که ارتباط و«اثرات»آن چگونه در گفتمان تأثیرمی­پذیرند. حداقل ده سالی هست که به این نقاط کور رشته ای پی برده اند اما تا رسیدن به یک همگرایی پایدارِ میان رشته ای راه زیادی مانده است .

یک گفت و گوی (دیالوگ) مهم میان رشته ای که ارتباط جمعی را پدیده ای مادی – اجتماعی و نیز کلامی– نشانه­ای می­داند، در حوزه­ی دریافت­پژوهی Reception studies رخ­داده­است(Jensen , 1991) ( Morely & Silverstone,1991). تحقیقات نظری و تجربی در دهه ی۱۹۸۰  و اوایل دهه ی۱۹۹۰، نقش بسزایی در شکل گیری تصور جدیدی از دریافت ، کاربردهای اجتماعی و تأثیر رسانه های جمعی داشته است . همان پرسش قدیمی مربوط به اثرات را صورتی دوباره طرح­ کرده­اند تا درباره ی نقش رسانه های جمعی در تولید و گردش معنا در جامعه و مخصوصاً فعالیت مخاطبان در این فرآیند مسائل بیشتری را بازگو کند . به علاوه ، جهت گیری جدید مخاطب پژوهی audience research ، میان دو شیوه ی تحقیقی سابقاً متضاد یعنی خوانش های علوم انسانی از متون رسانه ای و پژوهش های علوم اجتماعی درباره ی مخاطبان آزمایشی رسانه ها ، نوعی همگرایی ایجاد کرده است . تحلیل دریافت reception analysis  که به عنوان روش تحلیل ِتوأمان مخاطب و محتوا رشد کرده ، در بررسی فرایند تفسیر مخاطبان از محتوای رسانه ها و به کاربستن آن ها در بافت های روزمره ، بر استفاده از تحقیقات کیفی تأکید دارد. اخیراً در حوزه ی دریافت پژوهی مناقشـه ی تازه ای بر سر قدرت نسبی رسانه ها و مخاطبان به پا شده است . ایراد روش اخیر آن است که مخاطب پژوهی های کیفی از نظر روش شناختی کوته بین و به لحاظ سیاسی توده گرا شده اند و به قول کوران  (Curran1990) جزئی از «تجدید نظر طلبی نو» new revisionismهستند که بیش از حد برعاملیّت مخاطبان در تولید اجتماعی معنا تأکید می کنند[۱] . پس پرسش مورد توجه تحلیل دریافت تنها این نیست که رسانه ها با مخاطبان یا مخاطبان با رسانه ها چه می کنند ، این هم هست که رسانه ها و مخاطبانی که عاملان زندگی نشانه ها در جامعه اند ، چه تعاملاتی با یکدیگر دارند ، تعاملاتی که برای کیفیت زندگی ِروزمره و ساختار جامعه هم آثاری در بر دارد

پسامدرنیسم ، پساساختارگرایی وآینه عقب گرایی

«آینه عقب گرایی» rear viewmirrorism برچسب مارشال مک لوهان Marshall McLuhan    بر شیوه ی پیچیده ی درک فن آوری های ارتباطی نوین است:«ما همچنان چشم ها را به آینه ی عقب دوخته و به کاری خیره شده ایم که در حال دور شدن به سمت گذشته­ ی قرن نوزدهم است»( Stearn,1967:242) . استدلال اصلی مک لوهان این بود که «رسانه همان پیام است» ، نه این که هر رسانه حامل دیدگاه خاصی از واقعیت باشد ، بلکه محتوای هر رسانه ی جدید رسانه ای قدیمی است(McLuhan, 1962, 1964). پس محتوای نوشتار ، گفتار و محتوای تلویزیون ، فیلم است . معنای تلویحی این سخن آن است که رسانه های جدید بندرت می توانند تمام قابلیّت های خود را تحقّق ببخشند زیرا به شکل رسانه های قدیمی تر ساخته می شوند ، مثلاً قالب اخبار تلویزیون قاعدتاً قالب تنگ روزنامه نگاری چاپی بوده است . از این لحاظ ، فن آوری های ارتباطی نیز شــبیه دیگر اشکال فن آوری هستند ، همان طور که در ساخت اتومبیل های اولیه نیز از درشکه ها الگو گرفتند .

نظریه ها تصوری از واقعیت برای مقصودی خاص هستند و نوعی خیال پردازی علمی و اجتماعی خاص را بیان می کنند که از این نظر به فن آوری ها شباهت دارند . منی که به تفکر پسامدرنیستی برچسب آینه عقب گرایی زده ام ، هم موضع مک لوهان را به طورمشروط تأیید کرده ام و هم علاقه ای انتقادی به پسامدرنیسم داشته ام که به نظر من پاسخی غلط به پرسشی درست است . از یک طرف ، به رغم مشرب التقاطی و استعاره های ریز و درشت مک لوهان ، تشخیص او از سوگیری ادیبانه ی پژوهش های ارتباطی و تأکیدش بر خاصیت مادی دیگر رسانه ها به جز نوشتار و چاپ که بینشی از فراز و فرود تاریخ اجتماعی و فرهنگی عرضه می کند ، همچنان در تکوین نظریه ی ارتباط جمعی دست کم گرفته شده است[۲] . اغلب نظریه پردازی های امروزی ِ ارتباط جمعی ، حتا هنگامی که موضوع تحلیل ، فیلم ، تلویزیون ، چند رسانه ای ها و دیگر ارتباطات دیداری و شنیداری است ، تلویحاً از زبان کلامی سرمشق می گیرند . از طرف دیگر ، اگر در سطح روش شناختی الگوهای رسمی تحلیل که ریشه در منطق و ریاضیات دارند ، بر مفاهیم کلامی ِارتباط تحمیل گردند ، مشکل اعتبار نظری وخیم تر می شود . برای تشریح اَبزار عملی ارتباط و اثرات آن ها بر مخاطبان و جوامع به یک نظریه ی نشانه ای متمایز تر نیاز داریم .

از سوی دیگر ، من پسامدرنیسم و پساساختارگرایی را تفاسیری مهم بر سنت لوگوس فلسفه و نظریه ی غرب تلقی می کنم که از یک جهت ، طرحی برای مقابله با ابهام های زبان روزمره بوده است . اما پسامدرنیسم و پساساختارگرایی ثابت کرده اند که نه زبان روزمره و نه اَشکال بازنمایی علمی هیچ یک نمی توانند حامل معنایی خالی از ابهام یا یکپارچه باشند ، اما به دنبال تشخیص فوق ، در واقع ، واسازی سنت لوگوس را در دل همان خزانه­ ی مفهومی conceptual repertoire سابق به انجام می رسانند . فرهنگ پسامدرنیستی و علم پساساختارگرا میراث خوار ِسنت لوگوس ِزیر و رو شده اند .

با ذکر مقدمه ای کوتاه از تبارشناسی سنت لوگوس، باید توضیح دهم که در بحث حاضر ، پساساختارگرایی را صرفاً بیان نظری پسامدرنیسم می دانم . بر تفاوت های میان پساساختارگرایی اروپایی ( Derrida, 1967/1976)و واسازی گرایی آمریکایی(Fish, 1989) نیز انگشت نمی گذارم و عملاً آن دو را یک دیدگاه نظری محسوب می کنم . پسامدرنیسم را می توان در این فرض خلاصه کرد که در چند دهه ی گذشته ، رابطه ی میان نشانه ها ، خود و جامعه در جوامع صنعتی پیشرفته اساساً شکل دیگری یافته و به نوعی فرهنگ فروپاشی و نوترکیبی recombinationمنتهی شده است. هاروی(Harvey:1989) در اصلاحیه ای مهم مدعی شده است که شاید وضعیت پسامدرن کذایی را به عنوان پیامد فرایند فرهنگی و مادی ِ دراز مدتِ مدرن ســـازی بهتر بتوان درک کرد که پای صــنعتی سازی، غیردینی سازی و اداری سازی را هم به میان می کشد و به شکل فزاینده ای ، اطلاعات و زیبا شناسی را در بطن تحولات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی جای می دهد . پس فرهنگ «پسامدرن» کذایی را می توان مشخصه ای از جوامع پیشرفته ی  مدرن به حساب آورد]۲ [.در بررسی تحول نظریه های نشانه ، با استمرار تاریخی خیره کننده ای روبرو می شویم .

لوگوس و ساختارگرایی : از کلمه تا متن

در ابتدا کلمه بود که منبع وحی ، تجربه ی زیباشناختی و حقیقت علمی است . در تاریخچه ی نظریه ی علوم ، معمولاً برای زبان کلامی که رسانه ی گفتمان منطقی به حساب می آید ، اهمیت خاصی قائل اند که رد آن را ، تحت عنوان سنت لوگوس ، از فلسفه ی یونان قرن پنجم پیش از میلاد تا خودِ پساساختارگرایی می توان دنبال کرد . سنت لوگوس اصولاً به وجود «خلوت استعلایی اندیشه ، کلام و واقعیت»(Heim, 1987:42) باور دارد که تا حدودی در پی پیدایش نوشتار الفبایی شکل گرفت . حمله ی افلاطون به شاعران (شفاهی) در کتاب جمهور  نشانه ی یک گذار تدریجی از فرهنگ شفاهی به فرهنگ مکتوب است : حتا اگر شعر شاعران به عنوان عقاید یا اسطوره های شخصی تحسین می شُد ، باز هم در مورد واقعیات اجتماعی از قبیل سیاست یا تاریخ نویسی به آن ها اعتماد نمی کردند(Havelock, 1963).

مفهوم الفبایی لوگوس برای کاربردهای اجتماعی آن نیز تبعات زیادی در پی داشت . احتمالاً الفبا فهم جدیدی از دانـش را پدید آورد که دیگر در قالب حافظه نبود ، ثبت گفته هایی بود که می توانست مورد بحث و تأیید قرار گیرد . حالا واقعیت به شکل الفبا و به عنوان بازنمایی بیرونی اندیشه ، تظاهر آشکاری داشت ، چیزی که می توانست بررسی شود ، استادانه پرداخت گردد و دگرگونی یابد . در حوزه های علم ، اَسناد الفبایی بستر مناسبی برای تحلیل نظام مند و انباشتی فراهم می آورند . در مناقشات عمومی و سیاست ، الفبا نظـام ِدولتی و اجتماعی بسیار بزرگ و پیچیده را امکان پذیر می کند زیرا منبعی برای سازمان دهی و ارتباط در طی زمان و مکان فراهم می آورد . پس همین کلمه کلید فهم ِهنر ، فلسفه و نیز تمدن و جامعه ی غرب است .

این متافیزیک شبه دینی ِوحدت و حضور که همراه کلمه بوده به آماج نقدهای پسامدرنیستی تبدیل شده است . قرن بیستم شاهد نوعی چرخش فُرمالیستی در مطالعه ی زبان و دیگر نشانه ها بود که تا حدودی کوششی مقدماتی برای فرارفتن از این قبیل الزامات متافیزیکی و تخصصی کردن ِ تحقیقات ِمتنی به شمار می رفت . این چرخش را به بهترین وجه ، در تغییر تأکیدهای نقد ادبی می توان دید که از تأکید بر کلمه ی مؤلف تاریخی به اثر ِخودکار نقد نو و متن ِساخت یافته ی ساختارگرایی تغییر یافته است . این تحول نظری و روش شناختی را ، که با چرخش زبانی فلسفه همزمان بود(Rorty, 1967)، در بافت اجتماعی آن بهتر می توان توضیح داد . رویکردهای نو پاسخی عالمانه به بحران ِبازنمایی در هنر بودند و پیشتر ، اوج گیری ِامپرسیونیسم نیز نشانه ی ِآغاز آن بود که خود ، پاسخی به گسترش عکاسی و بازنمایی ِواقعیت نوین و تکّه تکّه ی شهری بود و در تجارب صوری ِانواع و اقسام ِایسم های قرن بیستم ادامه یافت[۳] . وقتی جایگاه هنر به عنوان نمود قریحه ی هنری و بازنمایی ِواقعیـّتی مشترک به پرسش گرفته شد ، نقد هنری به موضعی نظری درون زبان پناه برد و هنر را صرفاً به خاطر صورت یا فـُرم مطالعه کرد . مسلماً ، بحران بازنمایی ، در پی رشد انواع هنری واقعی و«عینی» در مطبوعات میانه ی قرن نوزدهم شدت یافت و به همین ترتیب ، بر تعریف واقعیت اجتماعی تأکید شد . از این رو ، اَشکال تاریخی و جدید بازنمایی کلامی و دیداری ، دستورکار جدیدی برای نشانه پژوهی های قرن بیستم عرضه کرد .

ساختارگرایی در پژوهش های ادبی ، رسانه ای و فرهنگی ، به جستجوی ساختارهای صوری بنیادین یا ژرف ساخت های متون برآمد]۳[. این نحله ی فکری همنوا با زبان شناسی سوسوری و فرمالیسم روس ، فهم رمانتیک از ادبیـّات ، یا به قول ِوردزورث Wordsworth «سرریز خود انگیخته ی احساسات نیرومند»[۴] ، را کاملاً کنار گذاشت . ولی ساختارگرایی ، یا دست کم گونه ی نشانه شناختی ِآن در علوم انسانی ، تحلیل را به جنبه های صوری زبان شاعرانه و دیگر نشانه ها محدود نکرد و همچنان  در این آرزو بود که با بررسی جزئیاتِ متنی از منظری کاملا تأویلی یا پدیدار شناختی ، به فهمی همدلانه و درون نگر از گفتمان دست یابد]۴ [.

میراث لوگوس در هر دو وجه مفهوم نشانه ی نشانه شناختی نمود دارد : دال یا وجه مادی نشانه ها صرفا رسانه ای غیرمستقیم برای تجربه ی «خلوت استعلایی»( Heim, 1987:42) با واقعیت است ، اما معنا ، حقیقت و زیبایی در مدلول یا محتوای مفهومی جای دارد که در عاملیّت ذهن نمود می یابد . به علاوه ، پناه بردن به این نشانه در ذهن ، حاکی از پیوندی سُست با واقعیت اجتماعی است . مثلاً ، رومن یاکوبسن در مدل ِارتباطی کلاسیکش ، صراحتاً از پرداختن به «مسأله ی روابط میان واژه و جهان»(Jacobson:1960/1981:19) خودداری می کند . اگر طرفین ِارتباط و واقعیت آن ها ، صرفاً نشانه هایی  در ارتباط تلقی شوند ، ارزش توضیحی این مدل در تحلیل بافت ها و اثرات ِخاص ارتباطی ، بناچار محدود می شود .

پژوهش های نشانه شناختی ِعینی ، مخصوصاً در حوزه ی ارتباط جمعی ، به خودمداری ِمتنی Textual solipsism  پیشنهادی ِاین نظریه عمل نکرده اما درباره ی تأثیرنشانه ها بر گیرندگان ، به نتایج دور از ذهنی دست یافته اند . یک الگوی خوب ، تحلیل مقدماتی رولان بارت(Barthes:1957/1973) از اسطوره های تبلیغات بازرگانی است که بتازگی مشهور شده است . مدل دو سطح دلالت وی که نخستین گام به سوی نشانه پردازی بی پایان ِپرس است]۵ [، نشان می دهد که جایگاه ِاصلی ِایدئولوژی در گفتمان رسانه ای است و از این گذشته ، ساختارهای خاص گفتمان می توانند شرط کافی برای یک تأثیر ایدئولوژیک معین باشند . این اثر گام کوچکی بود برای رسیدن به این نتیجه گیری که تأثیرایدئولوژیک ناشی از بازنمایی ِدروغین واقعیت یا ، دست کم به لحاظ تاریخی و موقعیتی ، بازنمایی نارسای واقعیت است که خودآگاهی دروغینی به بار می آورد . خلاصه ، تحقیقات نشانه شناختی در حوزه های انسان شناسی ، نقد ِادبی و فرهنگ پژوهی ، به خاطر آغاز کردن و مشروعیت بخشی به مطالعه­ی نظام مند فرهنگ عامه به خوشنامی رسیده­اند[۵] ، اما تغییر نشــانه شـــناختی ســنت لوگوس در روش شناسی های گوناگون متنی و کلاً در تاریخ اجتماعی و فرهنگی به نتایجی مشکوک و گاه غیرقابل دفاع درباره ی تولید اجتماعی معنا دست یافت . جالب این جاست که نظریه های ارتباطِ نشانه شناختی و انسان گرا ،هم صدا با نظریه ی ارتباط علوم اجتماعی ، این پرسش اساسی را درباره ی خاستگاه مکانی و ذاتگرای معنا مطرح کرده اند که:

معنا کجا هست؟

حوزه ی ارتباط در بررسی خاستگاه معنا همچنان در پی شالوده های خلل ناپذیر شناخت بوده که از زمان دکارت دامنگیر فلسفه ی حرفه ای شده است (Rorty: 1979). دکارت با مسلم دانستن ِتمایز میان سوژه ی شناساگر و اُبژه های آن در واقعیت ، پروژه ی برقراری دوباره ی تقارنی گمشده میان قلمروهای ذهن و عین را به دامان فلسفه انداخت و آن را شالوده ی شناخت ، اقدامات انسانی و سلطه بر طبیعت دانست . در قلب عالم مدرن ذهـن ، فرد تنها اما هوشمند سربرآورد و در حوزه های اقدامات اقتصادی و فعالیت سیاسی نیز ظاهراً فرد حکمفرما شد(Lowe:1982) . به تبعیت از لاک Locke ، شاهرگ حیاتی میان این دو قلمرو ، یعنی همبسته ی واقعیت خارجی در تجربه ی انسان را داده های دریافت حسی دانستنند . پس «دید»eyesight به عنوان استعاره ی اصلی فعل شناخت وارد گفتمان فلسفی شد . فلسفه ی مدرن اولیه که داده های حسی را همبسته های عینی ِشناخت ذهنی افراد می دانست ، به پاسخی مکانی و ذات گرا برای پرسش «کجا معنا هست؟» رسید.

نشانه شناسی پرسش معنا را با ارجاع به کلمه پاسخ گفت که محمل مستقیم  سوژه ی شناساگر محسوب می شُد ، اما نظریه ی ارتباط علوم اجتماعی به سراغ محمل های آشکار اطلاعات در ابژه های عالم واقع رفته است . بخش اعظم پژوهش های بین المللی ارتباط ، تلویحاً یا تصریحاً ، براین عبارت ِمشهور لاسول مبتنی بوده است(Lass well:1948/1966:178)  که «چه کسی چه چیز را به چه طریقی و با چه تأثیری به چه کسی می گوید؟» ، و این «چه چیز» ِارتباط را مقوله ای از جنس پیام دانسته اند که با ارجاع به واقعیت مشترک دو ذهن وپیوند دادن آن دو به هم ، به حضور مطلق در جهان ادامه می دهد . مفهوم ِرمزگان که در ارتباط ، واسطه ی میان ذهن و واقعیت و ذهن ها است ، بر خلاف دیگر مدل ارتباطی ِسرمشق ساز یعنی مدل ِیاکوبسن(Jacobson: 1960/1981) ، مفهوم اصلی آرای لاسول نیست . انگار عمل ِدریافت توجّهی گزینشی به برخی خشت های معنا است و هر یک از طرفین ارتباط که «کارکرد تقویت کنندگی (رله) را انجام دهد می تواند بر حسب ورودی و خروجی بررسی گردد»(Lass well:1948/1966:186). این اصطلاح از آن جهت مهم است که تعبیر انسانی و فن آوری ایستگاه های تقویت کننده (رله) را با هم قیاس کرده است . معنا در هیأت مقوله ای سربرمی آورد که فعل تفسیر را پشت سر گذاشته است .

یک اصطلاح گویای دیگر را در دیگر متن بنیادی ِنظریه ی ارتباط علوم اجتماعی یعنی نظریه ی ارتباط ریاضی می توان یافت(Shannon and Weaver, 1949). این مدل با پناه بردن به محمل های مادی ارتباط ، معمولاً واجد این مدعا دانسته شده که جایگاه معنا در سیگنال هایی است که با مفهوم محرک تنها یک قدم فاصله دارند . متن اصلی ِشانون و ویور ، به رغم انکار این دو که مدعی بودند مسأله ی معنا را صرفاً در چارچوب فنی و مهندسی بررسی کرده اند ، مؤید نظر کسانی است که موضع نظری آن ها را نظریه ی شناخت و رفتار نیز دانسته اند . اصطلاح شناسی این نوشته با تمایز میان ِوجوه ِفنی ، معنایی وعملی ِارتباط و با ذکر این نکته که نظریه ی همگانی ِارتباط «مطمئناً باید هم ظرفیت مجرای ارتباط و هم (اگر درست گفته باشیم) ظرفیت مخاطب را در نظر بگیرد» ، دریافت کننده را بر حسب معیارهای فنی در نظر می گیرد(Shannon and Weaver1949:27) . درستی یا نادرستی این مدعا هنوز مشخص نشده است . عجبا که معانی استعاری ِ«ظرفیت» و دیگر اصطلاحات نظریه ی اطلاعات در مدلی آمیخته شده اند که داعیه ی صوری بودن و غیراستعاری بودن دارد . مدل ریاضی با انتساب معنا و اطلاعات به مقوله های مشخص واقعیت و با مسلم دانستن سلطه ی واقعیت مادی و فنی ، این مسأله را مسلم فرض می­کند و همانند مدل یاکوبسن(Jacobson:1960/1981) نمی­تواند به موضوع ارجاع ارتباط به بافت­های اجتماعی و تاریخی یا دریافت آن از سوی عاملان تفسیرگر بپردازد ]۶[. بنیگر۱۹۹۰ (Beniger1988 )  مدارک کتاب شناسی قانع کننده ای ارائه کرده است که نشان می دهد همین مدل ابتدایی ، اگر نگوییم به لحاظ سیاسی (Gitlin:1978)دست کم به لحاظ شناخت شناسی ، همچنان شکل دهنده ی چیزی است که می تواند الگوی غالب ِارتباط پژوهی محسوب شود .

یکی از اساسی ترین انتقادها به نظریه ی ارتباط ذات گرا  را  پساساختارگرایی مطرح کرده است . پیش از پرداختن به پرسش جایگزین یعنی « معنا کِی هست؟» (Goodman:1978:57) که معنا را در چارچوبی رابطه­ای، فرایندی و اجرایی تعریف می کند، از پساساختارگرایی صحبت می کنم که تأکیدی دوباره بر چارچوب دو گرایی است .

پساساختارگرایی: از متن  تا  رد

پساساختارگرایی که رؤیای ِواسازی ِغایی ِکلمه را در سر دارد ، خود را نقطه پایان سنت لوگوس می داند . از هنگام آثار دوران ساز دریدا (۱۹۶۷تا ۱۹۷۶) ، پژوهش های حوزه ی فلسفه ، نظریه ی ادبی و دیگر رشته ها که دال را منبع مادّی ِدلالت می دانند و در عین حال ، حضور صرف مدلول در خودآگاهِ آدمی را با انگِ «لوگوس محوری» متافیزیک و ایدئولوژیک انکار می کنند ، نشانه شناسی را زیر و رو کرده اند . پژوهش های پساساختارگرا به افشای پیش فرض های خاموش متون خاص بسنده نمی کنند و این پیش فرض اولیه را به پرسش می گیرند که متن ها حامل هرگونه معنا یا فهم پایدار هستند . در مقابل ، متن ها را زنجیره ای از دال ها می دانند که بازی تفاوت­ها را آغاز می کند و این بازی هم مدام معنا را به پرسش می گیرد . تازه ، پساساختارگرایی این فرض سنت لوگوس را هم به چالش می کشد که گفتار به عنوان بیان اصیل ذهن ، بر نوشتار که رسانه ای دست دوم است ، تقدم دارد . در عوض ، پساساختارگرایان کلّا «نوشتار» را مجموعه ای از ردها tracesدر گفتمان و در ذهن دو طرف ارتباط می دانند که حالا به محمل چیزی بدل شده که دیگر «ارتباط» نیست : متن ها که صرفا رد ِمعنایی غایب اند ، هرگز آن چیزی که به نظر می رسند یا می گویند ، نیستند . هرگونه ارتباط سوء ِارتباط است .

تمایز میان زبانی که رسانه ی بازنمایی است و زبانی که شیوه ی عمل است و در فلسفه ی معاصر با آرای ویتگنشتاین (Wittgenstein:1958) و نظریه ی عمل – گفتار speech- act  بر سر زبان افتاد (Austin: 1962; Searle, 1969) ، هم شیوه ی به چالش کشیدن سنت لوگوس در پساساختارگرایی و هم میزان ناکامی آن در برگذشتن از این سنت را آشــکار می سازد . از یک سو ، عقل سلیم معاصر گویای آن است که زبان آدمی اساساً مجال توصیف چیزهای جهان را به ما می دهد . از سوی دیگر ، زبان با جهت دادن به مقاصد انسان و دگرگون ساختن ِواقعیات اجتماعی ، در بیشتر عمل ها وارد می شود . گفتن یعنی عمل کردن .

پساساختارگرایی که شیفته ی تلقی زبان به عنوان بازنمایی ناکام ، حتا در تحقیق علمی ، است ، سه وظیفه ی دیگر را برای علم پیشنهاد می کند . اولا ًدانشمندان ِپساساختارگرا باید درگیر چیزی شوند که به آن لقب ِ«خط خطی کردن شناخت شناسانه» epistemological doodling  می دهم . حال که در اغلب حوزه ها فلسفه جای خود را به علوم تخصصی داده ، شناخت شناسی با بررسی شرایط شناخت حوزه های گوناگون ، به رویه ی اصلی فلسفه ی مدرن بدل شده است . تحقیقات مهم در نظریه ی علم(Kuh: 1970) و تاریخ فلسفه(Rorty:1979) به این نتیجه رسیده اند که شناخت شناسی از عهده ی یک چنین رسالت بنیادینی بر نمی آید . به نظر پساساختارگرایان در حال حاضر ، وظیفه ی اصلی فلسفه و نظریه ی علم مستند ساختن چگونگی و چرایی ناتوانی افراد در توجیه شناخت چیزهایی خاص از دیگر افراد، متن ها یا نهادهاست. پیامد عملی این کار ، خود – نگری self- reflexivity  نامحدود در مدار بسته ای از گفتمان هاست که به شکّاکیت و بی عملی منجر می شود . پس شق مقابل این خودآگاهی همان جهل است . مثلاً منازعات اخیر بر سر قوم نگاری پسامدرن دربرگیرنده ی این موضع نظری است که قوم نگاری را نه به عنوان گونه ای علمی ، بلکه به عنوان نوعی شکل شعری که تفاسیر به مراتب بیشتری به بار می آورد ، بهـتر می توان درک کرد (Clifford and Marcus:1986). نوعی اضطراب ِشناخت شـناسانه ی مشابه را در برخی پژوهش های فرهنگی می توان یافت (Grossberg:1988) که در واقع ، هر گونه میل به شناخت ِکاربردهای اجتماعی و عملی ِگفتمان را محکوم می کند . در برخی پژوهش های انتقادی ، این موضع شناخت شناسانه با نوعی موضع ترقی خواهی progressivenessِسیاسی خلط می شود ، آن جا که «باخبر می شویم علم مداخله ی مردان ِسفیدپوست برای حفظ سلطه ای مقتدرانه بر "دیگران" است و چیزی به نام حقیقت وجود ندارد»( McChesney, 1993:101).

یک نظریه ی دوگرای دیگرهم  بر موضع دوم و هستی شناسانه ی علم پساساختارگرا تأکید می کند . وقتی پساساختارگرایی پی می برد که نشانه ها نمی توانند نقش ِراهنمای واقعیت را ایفا کنند ، برداشتی کاملاً قاطعانه و فاتحانه را از ضد ِواقع گرایی antirealism برمی گزیند که با نوعی حس ِوجد و نشاط همراه است . شاید آشکارترین نمود ِوجد و نشاط ِضد واقع گرا را در نوشته های ژان بودریار بتوان یافت[۶] که در نثری گویا ، مفهوم فراگیر ِفقدان اصالت در جهان مدرن را تجسم می بخشد ، جهانی که نه خدا و نه کلمه ، هیچ یک راهنمای قابل اطمینانی برایش نیستند . این جهان بینی با نوعی تصور تراژیک از خود و تاریخ در هنر و نظریه ی فرهنگی توأم بوده اما بودریار تصویری اُمیدبخش از زندگی در نوعی ابر-واقعیت Hyper- reality ترسیم می کند که - با تمام این اوصاف- دربرگیرنده ی ِوانموده ها simalacra است . این وانموده ها به نسبت خود ، واقعیتی مستقل از هرگونه واقعیت مادی یا اجتماعی هستند. پس سنت لوگوس همراه با بودریار که سقوط ِمدلول و خیزش ِدال را به عنوان یک واقعیت خودمختار جدید می ستاید ، یک دور کامل می زند و به نقطه ی اول باز می گردد .

سوم ، جهت گیری سیاسی یا اجتماعی ِعلم پساساختارگرا را می توان در عنوان بی قیدی روایی خلاصه کرد . اکثر نوشته های پساساختارگرا با دغدغه های نظریه ی انتقادی و سیاست ِعملی بیگانه اند ، اما به زعم ژان – فرانسوا لیوتار، دانشمندان با تولید روایت هایی به مراتب متنوع تر ، خود را به لحاظ اجتماعی مفید می نُمایند(Lyotard, 1984) . به نظر او ، هرگونه تلاش برای توجیه آرمان های سیاسی یا آرایش های اجتماعی با ارجاع به نظامی از ارزش های بنیادی (یعنی یک روایت ِکلان) اجماعی پدید می آورد که ماهیتی بسته ، ایستا و نهایتاً تروریستی دارد . اگر قرار باشد فرایندی سیاسی به عمل اجتماعی ِجمعی منجر شود ، به گفته ی لیوتار ، باید هرگونه موضع نظری مخالف یا معاند ِاین اجماع نوظهور حذف گردد . ولی لیوتار گزینه ای دیگر ، یعنی یک رشته بازی های زبانی بی پایان را پیشنهاد می کند که دربرگیرنده ی بازی بی پایان ِحرکت ها و تفاوت ها یا همان خرده روایت هاست . بازی تفاوت ها امکان اسـتمرار گفت و گو (دیالوگ) را تا بی نهایت فراهم می کند ، زیرا شرکت کنندگانی برابر مدام چیز جدیدی به آن می افزایند و رشته ی دال ها که به شیوه ای دموکراتیک در دسترس همگان است ، نمی گذارد بستاری closure معنایی پیرامون ِمدلولی خاص شکل گیرد : تو بازنمایی ِخودت را از واقعیت داشته باش و من هم مال خودم را خواهم داشت .

اما خُرده روایت ها در مجموع ، روایت کلانی از آن چه که واقعیت است یا باید واقعیت باشد ، فراهم می آورند . در عُرف سیاست و علم ، برخی مواضع نظری به بهای طرد بقیه و گاه به طور خودکار حاکم می شوند . هیچ ساختار اجتماعی با هر میزان پیچیدگی نمی تواند بدون روندهایی برای ختم بازی های زبانی ، قطع جر و بحث های تفسیری و آغاز عمل ِجمعی وجود داشته باشد . در خط خطی ِشناخت شناسانه ، وجد و نشاط ِضد واقع گرا یا بی قیدی ِروایی ، آسایش ماندگاری نیست.

پسامدرنیسم با اعلام پایان یک روایت کلان ِدیگر ، خود در آینه ی عقب، یک روایت ِکلان است . مک لوهان به ما آموخت که از فراسوی آینه ی عقب ِچاپ و لوگوس ، به فرهنگ ِعامّه ی معاصر بنگریم . پرس هم می تواند به ما بیاموزد که از فراسوی آینه های متعدد ِپسامدرنیسم به عمل گرایی بنگریم .

عمل گرایی: نشانه های تفاوت

نشانه پردازی ، عمل و تفاوت

مشخصه های بارز عمل گرایی را در مفاهیم نشانه پردازی و عمل آن می توان خلاصه کرد . اولاً ، عمل گرایی کلاً نشانه پردازی را عنصر سازنده ی تمامی ادراک ها و شناخت های آدمی می داند . خودآگاهی در همه حال ، با واسطه ی نشانه هاست که با این حساب ، نه فقط به مصنوعات فرهنگی، بلکه به تک تک ِاندیشه های دخیل در زندگی اجتماعی ، تولید مادی و روندهای فرهنگی شکل می دهند . از این گذشته ، نشانه پردازی نه یک نظام ، بلکه یک فرایند ِمداوم ِدلالت تعریف می شود که به شناخت و عمل ِآدمی جهت می دهد . همین فرض پرس را به جایی رساند که بگوید «هر اندیشه ای باید به اندیشه ای دیگر ترجمه شود ، یعنی همه ی اندیشه ها در نشانه ها است»(Peirce:1958:34). مسلماً مفهوم فراگیر ِنشانه پردازی مستلزم نوعی گونه شناسی نشانه هاست ، اما نکته در این جاست که نشانه ها در عین حال که از گونه های متعدّدی هستند ، همگی به یک مقوله ی عام تعلق دارند که واسطه ی تعامل انسان ها با محیط طبیعی و فرهنگی آن هاست . البته ارتباط ِجمعی نوعی روند نشانه ای است که در قلب محیط های فرهنگی معاصر جای دارد .

ثانیاً ، عمل گرایی بازنمایی جهان در نشانه ها را صرفاً یکی از اشکال عمل اجتماعی می داند . برای اندیشیدن به حقیقت ، بازنمایی نه تلاشی ممتاز است و نه کوششی ورشکسته ، عملی است که در یک بافت برای رسیدن به مقصودی انجام می شود . وانگهی ، عمل گرایی براین باور است که نشانه ها ، چه بازنمایی ها وچه دیگر اشکال ارتباطی ، هیچ یک «پاسخ» به مفهوم رفتارگرایی را برنمی انگیزند بلکه می توانند «آمادگی عمل» را ایجاد کنند . نشانه ها مسیرهای بالقوه ی عمل را نشان می دهند . یکی از الزامات ارتباط پژوهی این است که اگرچه نشانه های پیچیده ی رسانه های جمعی «پیش نویس ها» manuscripts ی عمل اند ، اما خود فرایند نشانه پردازی دیگری را آغاز می کنند که در طی ِآن مخاطب مناسبت عمل آن ها با بافت را می پذیرد . پس عمل گرایی نشانه پردازی را نوعی سازوکار بازخورد مداوم می داند که به معنای عمل ِاجتماعی می پردازد . به علاوه ، عمل گرایی مجالی است برای تأکیدی خاص بر اشکال نهادینه ی نشانه پردازی که به معنای دقیق کلمه برگزیده شده اند – آداب ، دین و فرهنگ – و جوامع از طریق آن ها به خود می اندیشند .

نسبت میان نشانه پردازی ِ«ذهنی» و عمل اجتماعی ِ«عینی» ، در مفهوم سوم عمل گرایی یعنی تفاوت آشکار می شود . معنا یک تفاوت ِتفاوت ساز است[۷] . سنت نشانه شناختی بر این باور بوده که معنا کیفیت ِذاتی نشانه ی ِمعینی نیست و یکی از ویژگی های روابط تفاوت آن با دیگر نشانه ها است . پس حرف ، کلمه ، جمله ، کتاب یا کتابخانه برحسب ممیزه های خود و در تقابل با ممیزه های دیگر واحدهاي همان سطح از نظام نشانه ای تعریف می شوند . ولی نشانه شناسی همچنان بر مدار همین نظام ِتفاوت های گفتمانی چرخیده و نه تفاوت تفسیری که ساخته و پرداخته ی گیرندگان ِگوناگون است و نه تفاوت اجتماعی که نهایتاً ناشی از تفسیر آن ها در دیگر بافت های عمل است . مثلاً دریافت ِگفتمان تبلیغات تجاری در مخاطبان می تواند به عنوان اجرای تفسیری آن ها از تفاوت گفتمانی مفهوم سازی شود که شاید به خاطر عمل هایی که در مقام مصرف کننده انجام می دهند و نیز دیدگاه آن ها درباره ی نظام اجتماعی ، تفاوت اجتماعی را نیز پدید آورد . اجرایی دانستن ِنشانه پردازی و معنادار دانستن ِجامعه حاصل ِ موشکافی یک عمل گرای دیگر یعنی ویلیام توماس W. I. Thomas   است که در آثارش دلیل اهمیت ساختِ اجتماعی ِواقعیت در نشانه را شرح می دهد : «اگر انسان ها موقعیت ها را واقعی بدانند پس پیامدهای آن ها نیز واقعی اند»( Rochberg – Halton:1986:44) .

عمل گرایی وجوه مشترکی با جامعه شناسی و روان شناسی اروپای قاره ای و پژوهش های فرهنگی دارد (Berger and Luckmann:1966)اما اصولاً در تحقیقات علوم اجتماعی و علوم انسانی اروپا نادیده مانده (Joas1993)و در فلسفه ی قرن بیستم همچنان گرایشی نهفته بوده است . در آمریکا ، به رغم وجود علاقه ای پایدار به عمل گرایی مخصوصاً در خود فلسـفه ، پیشرفت های نظری ِدانش افزا اندک بوده و تنها چند مطالعه ی تجربی از ارزش ِتبیینی عمل گرایی برای فرهنگ و ارتباط بهره برده اند(Carey, 1989) . مثلاً برنشتاین(Bernstein  ۱۹۸۶:۵۸) به تازگی مدعی شده که عمل گرایی عرضه کننده ی دستورکار جدیدی است که می تواند نظریه پردازان و فیلسوفانی با خاستگاه های متفاوت ِآمریکایی و اروپایی ، اروپای قاره ای و آنگلوساکسـون و مدرن و پسامدرن را درگیر کند(Nielsen,1993). دغدغه ی مشترک این دستورکار، نحوه ی یکی کردن فلسفه ی زبان و نظریه ی اجتماعی در یک نظریه ی ارتباط است که از عهده ی توضیح خاستگاه های تاریخی و کاربردهای اجتماعی معنا برآید .

پي نوشت

۱ . برای یک مرور تاریخی عالی ، نک (Beniger:1986)  که از این لفاظی می پرهیزد ، لفاظی ای که در متون علمی نیز به چشم می خورد و به عموم مردم منافع بی شمار سیاسی و فرهنگی ِ«جامعه ی اطلاعاتی» را وعده می دهد . در مقابل بنیگر این فن آوری های نوین را در حکم منابع اجتماعی دو لبه ای می داند که هم کنترل افراد را از طریق اطلاعات متمرکز افزایش می دهند و هم اشکال فرهنگی نوینی فراهم می آورند که می توانند روابط کنترل را دگرگون سازند . همچنین برای مشاهده ی تحلیل مطالعات پیشین و نوعی دستورکار تحقیق که دیدگاه مخاطبان درباره ی جامعه ی اطلاعاتی را بررسی می کند.

  1. محققان دیگر (مخصوصاً Berman 1982 و۱۹۸۶ Huyssen) در بحث های مشابه ، بر استمرار تحولات اجتماعی در دوره ی مدرن تأکید می کنند و ساختارهای مادی ، نهادی و فن آوری را شرایط نوعی زیباشناسی ظاهراً خود ساخته ی روساخت ها می دانند . به علاوه ، جیمسون مثال های مفصلی در تأیید این مدعایش می آورد که پسامدرنیسم منطق فرهنگی سرمایه داری «متأخر» است . اخیراً گیدنز  به شکل حساب شده ای مفهوم پسامدرنیته را به کار گرفته است تا خاطر نشان کند که هر چند ما هنوز در نوعی مدرنیته ی دو لبه به سر می بریم ، اما می توان به وجود نوعی پسا – مدرنیته ی جایگزین و خوش بینانه قائل شد ، پسا – مدرنیته ای که ما را به فراسوی تناقض های نهادی و محدودیت های مادی مدرنیته می رساند .
  2. ساختارگرایی در مفهوم عام کلمه ، در خلال قرن بیستم علوم انسانی و اجتماعی و طبیعی را تحت تأثیر خود قرار داده است. به تعریف ژان پیاژه، ساختارگرایی ساختارهای مورد مطالعه را واجد خصوصیاتِ کلیت ، دگرگونی و خودگردانی می داند (Hawkes, 1977:16). اکثر تحقیقات علوم انسانی و انسان­شناسی در سه دهه­ی گذشته، هر فرهنگ و جامعه­ای را گفتمان تلقی کردند تا ژرف­ساخت­های اسطوره­شناسی و در نهایت، ژرف­ساخت­های فرهنگ انسان را کشف کنند(Levi-Strauss:1972) (Barthes: 1957/1973) . به علاوه ، تحقیقاتی که حال و هوایی ساختارگرا دارند ، زبان کلامی را سرمشق نظریه های مربوط به فیلم ، تلویزیون و عکس قرار دادند . بنونیست در سال ۱۹۸۵ در بحثی عام ، زبان کلامی را نظام تفسیری اعلا می داند زیرا زبان کلامی بر خلاف دیگر نظام های نشانه ای ، ساختار و معنای خود را توضیح می دهد . کریستین متز نیز نقش مهمی در تحقیقات نشانه شناختی مربوط به «زبان» فیلم داشته است . بتازگی نظریه ی شناختی فیلم تفوق زبان کلامی را به چالش کشیده است (۱۹۸۵ Bordwell ؛۱۹۹۲ Branigan)
  3. بررسی مفصل هرمنوتیک یا پدیدارشناسی از حوصله ی این مقال خارج است ، اما به گمان من روندهای تحلیلی مهمی چون تقلیل پدیدارشناختی و تفسیر تأویلی (هرمنوتیکی) اُفُق ِمتنی ِانتظارات را به سختی می توان به شکلی نظام مند در مورد مسائل فرهنگ معاصر به کار گرفت . مخصوصاً نظریه های اخیر فرهنگ و ارتباط برای بررسی ارتباط به عنوان نوعی عمل اجتماعی بافت مند ، نیازمند مفهوم ها و روش های دیگری هستند .
  4. ۵٫ در بحث نشانه شناسی پرس گفتنی است که بارت نیز به زنجیره ی نشانه پردازی اشاره کرد اما بر این باور بود که حلقه ی دوم و پایانی ، چفت و بند محکمی با نوعی ایدئولوژی همگون کننده دارد . پرس کانت را «عمل گرایی تقریباً سر در گم» می دانست ، اما بارت را می توان یک نشانه شناس (پرسی) تقریباً سر در گم تلقی کرد . (بارت در آثار متأخرش به نشانه پردازی پرسی یک گام نزدیک تر می شود و معنای مستقیم را به عنوان آخرین عنصر در زنجیره ی معناهای ضمنی ، دوباره صورت بندی می کند . این نکته را مدیون پیتر لارسن هستم) .

۶ . انصافاً باید یادآوری کرد مفهوم رمزگان مفهومی کلیدی در مدل ارتباطی یاکوبسن است و به علاوه ، او از مفهوم نشانه پردازی پویای موجود در آثار پرس نیز کراراً جانبداری کرده است که یوهانسن به آن ها اشاره می کند . خود یوهانسن در سال ۱۹۹۳ با ترکیبِ سازه های دیگر مدل های اصلی با مدل مثلثی نشانه ، نوعی مدل ارتباطی پرسی ارائه می کند . ولی مشکل مدل یوهانسن این است که همچنان نشانگر تصوری ایستا از ارتباط گران ، بافت ها و تفسیرهاست و حق مطلب را در مورد سلسله ی ترجمان ها و استقرار آن ها در بافت های اجتماعی عمل ادا نمی کند .

 

منابع

Saussure, F.de(1916/1959) course in general linguistics. London Peter Owen

Lasswell, H.(1948/1966) the structure and function of communication in society. In B. Berelson and M. Janowitz (eds), reader in public opinion and communication. Galencoe, IL;Free Press

Jensen,K. B(1991) reception analysis: mass communication as the social production of meaning. In K.B Jensen & N. W Hankowiski(eds), a hand book of qualitative methodologies for mass communication reaserch. London: Routledge.

Morely,D & Silverstone, R.(1991) communication and context: ethnographic perspective on the media audience. In K.B Jensen & N. W Hankowiski(eds), a hand book of qualitative methodologies for mass communication reaserch. London: Routledge.

Curran, J. (1990) the new revisionism in mass communication reaserch: a reappraisal. European Journal of Communication, 5(2-3):135-64

Stearn, G. (ed)(1967). MacLuhan: hot & cool. New york: Signet

McLuhan, M. (1962) the Gunterberg  galaxy. Toronto: university of Toronto press

 Fish, M. (1989) doing what comes naturally Oxford: Clarendon Press

Derrida, J. (1967/1976) of grammatology. Baltimor, MD: Johans Hopkins University Press

Harvey, D. (1989) the condition of postmodernity. Oxford: Basil Blackwell

Heim, M.  (۱۹۸۷) electric language. New Haven, CT: Yale University press

Havelock, E (1963) preface to Plato. Oxford: Basil Blackwell

Rorty, (1967) the linguistic turn. Chicago University of Chicago Press

Jacobson, R (1960/1981) linguistics and poetics. In selected writing Vol. 3 the Hauge: Mouton.

Barthes, R. (1973) Mythologies. London: Paladin. (Orig. publ. 1957)

Rorty, R (1979) philosophy and the mirror of the nature. Princeton, Princeton University press

Lowe, D. (1982) history of bourgeois perception. Chicago University of Chicago Press

Shannon. C &Weaver, W (1949) the mathematical theory of communication. Urbana: university of Illinois Press

Beniger, (1988) information and communication: the new convergence. Communication research, 15(2): 198-218

Gitlin, T. (1978) media sociology : the dominant paradigm. Theory and society , 6: 205-253.

Goodman, N. (1978) ways of worldmaking. Indianapolis,IN:Hacket Publishing Co.

Wittgenstein, L. (1958) philosophical investigation. London Macmilan

Austin, J. (1962) how to do things with words. Oxford. Oxford University press

Searle, J. (1969) Speech acts. Cambridge University press

Kuh, T. (1970) the structure of scientific revolutions. Chicago University of Chicago Press

[۱] Morely,1992با اين حال نگاه كنيد به

Gerbner ,19815- نگاه كنيد به:

Hughes , 1981; Pelfrey , 1985 3- نگاه كنيد به:

Abrams et al., 1962:103. 2- به نقل از :

Culler, 1975 ; Fiske and Hartley,19781- براي مثال:

Baudrillard, 19882- نگاه كنيد به:

[۷] Bateson, 1972:242; Goodman, 1976:227.