زيمل به روايتِ گیدنز-ترجمه

نوشته‌ي : آنتوني گيدنز[۱]  

ترجمه‌ي: حميدرضا شش‌جواني

 

گئورگ زيمل در اول ماه مارس ۱۸۵۸ در برلين به دنيا آمد. پدرو مادرش دراصل يهودي بودند اما به پروتستان تغيير مذهب داده بودند و او را مانند پروتستان­ها غسل تعميد داده­ بودند. وقتي زيمل پسربچه‌اي كوچك بود پدرش مرد و يكي از آشنايان ثروت‌مندش سرپرستي او را پذيرفت و پس از مرگ آن قدر به ارث گذاشت كه زيمل بتواند سواي درآمدِ شخصي‌، زندگي‌اش را به راحتي بگذراند .

تحصيلات عاليه و قسمت عمده‌­اي از زندگيِ دانشگاهي‌اش را در دانشگاهِ برلين‌گذارند. چه او در سال ۱۸۷۶ به عنوان دانشجوي ليسانس وارد اين دانشگاه شد، ابتدا در رشته‌ي تاريخ نام نويسي كرد اما بعد به فلسفه متمايل شد. دكتري‌اش را در سال ۱۸۸۱ با رساله‌اي درباره‌ي فلسفه طبيعت كانت گرفت. اگرچه زيمل در سال ۱۸۸۵ استاد حق التدريس[۲] شده بود اما پيش‌رفت دانشگاهي‌اش بسيار كند بود. با این که در سال ۱۹۰۰ به سمت استاد افتخاري[۳] ترفيع يافته بود، اما نه در اين سمت و نه در سمت قبلي، حقوق منظمي نمي‌گرفت و گذران خود و خانواده‌اش بيش‌تر از درآمد شخصي‌اي­ تأمین می­شد كه به او ارث رسيده بود. سرانجام در سال ۱۹۱۴ كرسيِ استاديِ دايم را در دانشگاهِ استراسبورگ به دست آورد و تنها چهار سال بعد مرد .

دلايلي چند موجب تأخير در زندگي دانشگاهي او شده بودند که يكي گذشته‌ي  يهودي او بود. در ابتداي قرن بيستم عواملِ ضدِ يهود در دانشگاه‌هاي آلمان و به‌خصوص در برلين روز به روز قدرت بيشتري مي‌گرفتند. دليل ديگرش ويژگي دايره­المعارفي انديشه‌ي زيمل بود. او به گونه‌اي غيرمعمول در زمينه‌هاي متنوعي ازجمله جامعه‌شناسي، روان‌شناسي، اخلاق، معرفت‌شناسي و زيبایی­‌شناسي مي‌نوشت و درس مي‌داد. سخنراني‌هايش جزو محبوب‌ترين دروس دانشگاه بود و حتي توجه دانشجويان رشته‌هاي ديگري را كه خارج از موضوع آثارش بودند به خود جلب مي‌كرد و بعضي ترم ها آوازه‌ي هنرمندي  Showmanدانشگاهي را به دست مي‌آورد. و از اين گذشته به تكرار براي‌ جماعتِ مردم سخنراني مي­كرد و مطالب­ا‌ش را به طور گسترده در نشريات غيردانشگاهي به چاپ مي­رساند.

زيمل نويسنده‌ي پركاري بود و گرچه كتاب‌هايش بازبيني مطالبي بود كه پيش‌تر به صورت مقاله منتشر كرده بود اما در طول زندگي‌اش حدود ۲۰۰ مقاله و ۲۲ كتاب نوشت که بيش‌ترِ آن­ها پس از مرگ‌اش چاپ شدند. اولين اثرهايش هم‌چنان كه آخرينِ آن‌ها عمدتاً در زمينه‌ي فلسفه بودند . اين‌ها، آثاري انتقادي درباره‌ي  فلسفه‌يِ اخلاق و فلسفه‌يِ تاريخ بودند. نقطه‌يِ اوج كارهايِ فلسفي‌اش كتاب فلسفه‌ي حيات[۴] (۱۹۱۸) و نيز كتاب‌هايي در مورد كانت شوپنهاور و نيچه بودند. زيمل برخلاف اغلبِ نظريه‌پردازان برجسته‌ي اواخر قرن نوزده و اوايل قرن بيست علاقه‌ي اندكي به سياست نشان مي داد. به هر روي او از گرايش‌هاي جديد در ادبيات و هنر اطلاعات روزآمدي داشت و درباره‌ي چهره‌هاي‌ مسلطِ روزگارِ خودش مقالاتي انتقادي مي نوشت. او زندگي نامه­ی گوته و رامبراند را نيز منتشر كرد كه زندگي‌نامه­ی رامبراند عنوان فرعيِ مناسبِ « جستاري در فلسفه­ي هنر » را دارد.

جامعه‌شناسي‌ زيمل را مثل جامعه‌شناسي ماكس وبر تنها زماني به درستی مي­توان دریافت كه به سنت‌های عقلاني‌اي توجه کنیم كه به شدت تحت تأثير آن‌ها بوده و با اين حال به مقابله‌ي با آنها برخاستند. فلسفه‌يِ تاريخ ( كه درآ‎ثار هگل و ماكس بازنموده مي­شد) و مكتبِ تاريخيِ علمِ حقوق و اقتصاد سياسي که ايده‌ي محوريِ روح قوميVolksgeist  را با خود داشت، دو شاخه‌ي عمده‌­ی تفكرِ اجتماعي آلمان در خلالِ قرن نوزده بودند. در اين جا هيچ خبري از آن نوع سنت پوزيتويستي نيست كه حتي در فرانسه‌ي قبل از كنت رشد يافته بود. جامعه­شناسي زماني در آلمان پا گرفت كه دانشمندان از ديدگاه‌هاي متفاوتی مثل فلسفه، اقتصاد و تاريخ ناگهان پي­بردند كه مجبورند ارتباط متغيرهاي اجتماعي را با مسايل موجود در رشته­هاي خودشان بيابند. اما مفهوم نهايي اين جامعه‌شناسي با آن­چه در فرانسه و انگلستان رشد يافته بود كاملاً متفاوت بود. آموزش زيمل اساساً آموزشی فلسفي بود و نوشته‌هاي او، هم در جامعه‌شناسي هم در فلسفه، نشان مي­دهد كه تا چه حد تحتِ تأثير كانت بوده است. اگر چه زيمل اعتقاد داشت كه جامعه­شناسي مي­تواند به عنوان رشته‌اي مستقل بنياد شود اما مخالف مدلِ كل­نگرانه‌يِ اجتماع بود. چه از نوع هگلي‌اش باشد چه كنتي يا اسپنسري. به زعم زيمل در برداشتي كه كنت و اسپنسر از جامعه‌شناسي ارائه كرده بودند جامعه سواي افراد تشكيل دهنده‌اش موجوديتي ذاتي دارد. آن‌چناني كه زيمل مي پنداشت، جامعه براي افراد واقعيتي بيروني بود و از همين رو تمامِ وجوهِ آگاهي و رفتار فردي را الگوبندي مي‌كرد. او مي‌خواست جامعه­شناسي را بر پايه‌اي نو بنا كند تا بتواند از پس پاسخ‌ به اين ايرادات برآيد.

جدا كردن جامعه‌شناسي زيمل از پهنه‌يِ اخلاقي و معرفت‌شناسيِ مسايلي كه شخصاً بدان تمايل داشت دشوار است. تلاش براي يافتن فلسفه‌ي حيات حتي در نوشته‌هايي كه آشكارا ماهيت جامعه‌شناختي دارند، هيچ گاه از مركز توجه زيمل دور نبوده است. از سوي ديگر بسياري از مقالات­اش به موضوعاتي مي­پرداختند كه در ظاهر خارج از حوزه‌يِ جامعه‌شناسي قرار داشتند، مثلاً در زمينه‌يِ زيبايي‌شناسي، اما بدونِ دلالتِ جامعه‌شناختي نبودند. بيش‌تر نوشته‌هاي او سرشار از بينش‌ها و فرضيات جامعه‌شناسي بودند. به هر روي مهم‌ترين نوشته‌هاي جامعه‌شناسي او دو اثر مهمِ فلسفه‌ي پول[۵] (۱۹۰۰) و جامعه‌شناسي[۶] (۱۹۰۸) بودند .

فلسفه‌ي پولِ زيمل را به خاطر عنوانِ گمراه كننده‌اش بايد يكي از آثار فراموش شده‌ي كلاسيك به شمار آورد. زيمل تا حدي به مسايلي مثل مفهومِ آزادي پرداخته بود كه در اصل خصلتي فلسفي داشتند و يا نظريه‌ي ارزش كه شايد اگر به صراحت بخواهيم بگوييم در درجه‌ي اول به اقتصاد تعلق دارد. اما معنايِ ضمنيِ بيش‌تر اين آثار مستقيماً جامعه‌شناختي بود. ماركس نشان داده بود كه تحول اقتصادِ پوليِ ابتدايي مرحله‌اي ضروري براي توسعه‌ي سرمايه‌داري مدرن است. زيمل استدلال مي‌كند كه گذر به مبادله‌يِ پولي كه جانشينِ اقتصاد مبتني بر معامله‌ي پاياپاي شده است نتايجي به مراتب وسيع‌تر دارد. پول به­طور­حتم بازرگاني و دادوستد را آسان مي­كند. اما زيمل مي­كوشيد تا نشان دهد انواع روابط اجتماعي­ای كه تفوقِ اقتصادي پولي ايجاد كرده است با ساير ويژگي‌هاي غالب در ساختار جامعه­ی مدرن كاملاً مرتبط است. پول شكلِ سيالِ به‌خصوصي از مالكيت است، مشمول تقسيم‌بندي دقيق، ارزش‌گذاري و تقلب. افزايش استفاده از پول به­عنوان شكلي از مبادله محاسباتِ عقلاني را در روابط اجتماعي رواج مي‌دهد. از نظرِ زيمل، گذر به اقتصادِ پولي با رشدِ عقلانيت كه مشخص كننده‌ي جامعه‌ي مدرن است يك علت هم‌بسته دارد. رواج اقتصادِ پولي و نگرشِ جهانِ عقلاني ناگزير به يك‌ديگر وابسته‌اند. مبادله‌ي پولي در تجارت به طور فزاينده­اي مي­خواهد روابط غيرشخصي و عام را جانشين پيوندهاي شخصي ميان كارفرما و كارگر كند . اين فرايندِ عقلاني‌سازي كه بر پايه‌ي امكانِ محاسبه‌يِ انتزاعي بنا شده است خودش را  به ساير حوزه‌هاي زندگي اجتماعي بسط مي‌دهد ليكن به‌خصوص در پيش‌رفت علومي كه متكي به اندازه‌گيري دقيق و كمي‌سازي هستند نمايان مي شود

ايده‌ي اساسي‌اي كه در فلسفه‌ي پول بسط يافته اين است كه تبادلِ اقتصادي را می­توان به­مثابه تعامل اجتماعي مطالعه کرد. خصايص يك موضوع ( پول ) را تنها  می­توان با معيارِ كاركرد در يك نظام تعاملي  تعريف کرد. مفهوم تعامل اجتماعي[۷] در جامعه­شناسي زيمل جاي­گاهي كانوني دارد. براي زيمل زماني امرِ اجتماعي موجود مي‌شود كه دو نفر يا بيش‌تر وارد تعامل با هم مي شوند،یعنی زماني كه مي‌توانيم  رفتار يك فرد را صرفاً در واكنش به رفتار ديگري توضيح دهيم. جامعه‌شناسي صورت‌هاي تعامل اجتماعي را مطالعه مي­كند.  فرايندِ تحقق اين كار را مي‌توان با مثالي روشن ساخت. يك مثلث را مي‌توانيم روي كاغذ بكشيم يا آن را از چوب يا آهن بسازيم خصوصياتِ هندسي مشابه قطعِ نظر از ماده‌ي سازنده‌ي آن‌ها به شكل‌شان تعلق دارد. علي‌رغم اين حقيقت كه به تعبيري هيچ چيزي جداي از ماده‌ي سازنده‌اش نيست، نمي­توان ويژگي‌هاي هندسيِ مثلث به‌مثابه يك صورت را از آگاهي به ويژگي‌هايِ محتوایی و يا ماده‌ي سازنده­ی آن به‌دست‌آورد .

در اين‌جا تفكيكِ صورت از محتوي نوعي تفكيكِ تحليلي است. رياضي‌دان مثلث را شكلی انتزاعي در نظر مي­گيرد و احكام كلي راجع به آن را بدون در نظر گرفتن محتواي­اش به اثبات مي­رساند.  جامعه‌شناس زماني كه صورت‌هاي تعامل اجتماعي را بررسي مي­كند فرايندِ مشابهی در جريان است. همان طوري كه زيمل نوشته است :

يك پديده يا فرايندِ اجتماعي از دو عنصر تشكيل شده است كه در واقعيت جدانشدني هستند از يك سو كششِ قصد يا انگيزه و از طرف ديگر صورت يا شيوه­اي از تعامل ميان افراد كه به واسطه‌ي آن يا به شكل آن محتوا، واقعيت اجتماعي مي يابد .

تفكيك و بررسيِ محتواي رفتار ( سوايق، آرزوها ،اهداف ) كار روان‌شناسي است جامعه‌شناسي آن صورت‌هايي از تعامل اجتماعي را بيرون مي­كشد و تحليل مي­كند كه به‌واسطه‌ي آن‌ها اين اهداف متحقق مي­شوند يا تلاش مي‌كنيم كه متحقق شوند. هر جزء مشخصي از رفتارِ اجتماعي را مي‌توان  هم از ديد محتوي و هم از ديدِ صورت بررسي كرد . در مورد اول اهداف و نيازهاي روان‌شناختيِ شخصيت را بيرون مي­كشيم و تحليل مي­كنيم و در مورد دوم فرد را به‌مثابه يك واحدِ شخصيت زدايي‌شده در الگويي از تعامل در نظر مي­گيريم. صورت‌هاي تعامل اجتماعي ويژگي‌هاي مخصوص به خود دارد كه نمي‌توان آن‌ها را از طريق مطالعه‌ي نياز‌ها و مقاصد افراد به­دست­آورد بنابراين موضوع جامعه‌شناسي محض يا جامعه‌شناسي صوري مجزا كردن و مطالعه‌ي شرايطي است كه صورت‌هاي گوناگون تعامل اجتماعي در آن  پديد مي‌آيند مي‌پايند و ناپديد مي‌شوند.

زيمل جامعه‌شناسي صوري را به عنوان رشته‌اي هم‌طراز ولي مجزا از ساير رشته‌هاي علوم‌اجتماعي مثل تاريخ و اقتصاد كه قبل از آن توسعه يافته بودند طراحي‌كرد. به­هرترتيب او دو گونه‌ي ديگر از كوشش جامعه‌شناختي را در نظر داشت كه با رشته‌ي اصلي [يعني ] جامعه‌شناسي صوري ارتباط نزديكي داشتند. هر علمي متكي بر مفاهيم و روش‌هاي بنيادي مشخصي است كه نمي‌توان آن را از ديدگاهِ خودش تحليل كرد. زيرا اين تحليل هم بر همان مفاهيم و روش‌ها استوار است. اين وظيفه­ی جامعه‌شناسيِ فلسفي است كه به مشكلات مربوط به جامعه‌شناسي صوري رسيدگي كند؛ همان طوري كه بايد به مسايل اخلاقي ناشي از كشفيات آن نيز بپردازد. گذشته از اين زيمل تشخيص داده بود كه تعميم‌هاي جامعه‌شناختي كه در جامعه‌شناسي صوري بنا مي‌كند بايستي به‌مثابه بخشي از چهارچوب تبيينيِ سايرِ علوم اجتماعي استفاده شود. علم اقتصاد ضرورتاً متضمنِ توجه به اصول جامعه‌شناختي است همان طوري كه به ديگر رشته‌ها مثل تاريخ.

زيمل در كتاب « جامعه‌شناسي» اش كوشيد تا سودمندي  بالقوه‌ي جامعه‌شناسي صوري را آن طوري كه تصور مي‌كرد روشن سازد. وي عمداً تحقيق درباره‌ي[ نوعی از] پديده‌هاي اجتماعي را شروع كرد كه جامعه‌شناسان آن‌ها را نديده گرفته بودند. او نشان داد كه دغدغه‌ي جامعه‌شناسي بيش‌تر آن­گونه صورت‌هاي اجتماعي هستند كه به وضوح فرافردي اند مثل دولت، سازمان ديني يا نظام طبقاتي. اما گذشته از چنين صورت‌هاي محدود و به نسبت ثابت سازمان اجتماعي، روابط بسياری وجود دارند که زودگذر و مستقیماً ميان فردي هستند و مي‌توان آن­ها را جامعه شناسانه بررسي کرد. زيمل دركتابِ «جامعه‌شناسي»، تحليلي جامعه‌شناختي از برخي صورت‌هاي به ظاهر كم­اهميت تعامل اجتماعي مثل روابط در گروه هاي دو نفره، ۳ نفره ، رهبري و اطاعت ، اهميت اجتماعي غريبه، رقابت و رازداري ارائه مي‌دهد که پيوسته به وجود مي‌آيند و از بين مي‌روند. به­همين خاطر زيمل معمولاً بيش تر از هم­رفتاري[۸] استفاده مي­كند تا جامعه[۹]. هم­رفتاري از لحظه‌يِ پياده روي دسته‌جمعي گرفته تا تشكيل خانواده و از روابط موقتي تا عضويت در دولت همه را در بر مي‌گيرد.

در اين جا صرفاً توصيف مختصرٍ اندكي از موضوعات زيمل امكان­پذير است. نشان دادن ويژگي صريحِ نوشتارِ زيمل، استفاده‌ي گرافيكي‌اش از قياس و مهارت‌اش در به‌كارگيري استدلال در مقابل تناقض؛ در اين فرصت كم غير ممكن است. كتاب «جامعه شناسي» شامل بحثي طولاني درباره‌ي اهميت اعداد در زندگي اجتماعي است. زيمل در ابتدا تذكر مي­دهد كه چنان‌چه گروهي از لحاظ اندازه وسعت يابد بايستي مكانيسم‌هايي را گسترش دهد كه گروه كوچك بدان‌ها نيازي ندارد . يك گروه بسيار بزرگ از افراد تنها در صورت وجود تقسيم‌كاري پيچيده مي‌تواند يك واحد را تشكيل دهد. هنگامي كه حجم سازماني اجتماعي افزايش مي‌يابد مجبور است مكانيسم‌هايِ مشخصِ ارتباطات و توزيع سلسله مراتبي اقتدار راگسترش دهد. ولي ما اغلب مي‌توانيم ارتباط سرراست‌تري بين اعداد و زندگي اجتماعي ثابت كنيم. براي مثال مي توانيم بپرسيم چرا اريستوكراسي ها اين قدركوچك‌ هستند ؟ يك دليل روشن اين است كه يك گروه نخبه تنها هنگامي گروه اريستوكرات به شمار مي آيد كه انحصاري باشد و در برابر توده‌ي مردم قرار بگيرد. اما به عقيده‌ي زيمل وراي اين‌كه صورت اريستوكراتيك گروه نمي‌تواند حفظ شود، محدوديتي مطلق  نيز در عدد هست. يك اريستوكراسي پايدار بايد براي هر عضو آن قابل بررسي باشد. هر خانواده بايد از نزديك با ساير خانواده‌ها آشنا باشد. خويشاوندي‌هاي نسبي و سببي بايد در كلِ گروه قابل ردگيري باشد . بنابراين اكثر اريستوكراسي‌هايي كه براي مدتي طولاني دوام آورده­اند. قوانينِ مشخصي مثل حقِ ارث بي‌چون‌وچراي پسر ارشد داشته‌اند كه ما را به محدوديت عددي رهنمون مي شود

زيمل در بخش ديگري از كتاب : « جامعه شناسي » تضاد و تعارض را تحليل مي‌كند او نشان مي‌دهد كه تضاد به‌تنهايي مي‌تواند هم‌چون صورتي از هم‌رفتاري به نظر آيد. تضاد هميشه تضاد با كسي است. چنان‌چه دو طرف نسبت­به­هم بي‌اعتنا باشند هيچ‌گونه رابطه‌ي اجتماعي ميان آن‌ها وجود ندارد. زيمل نشان مي‌دهد كه جامعه‌شناساني مثل كنت و اسپنسر تمايل داشتند تضاد را آسيب‌شناختي در نظر بگيرند اين نگرش بر اين درك نادرست استوار بود كه نظم اجتماعي و تضاد اجتماعي را دو قطب مخالفِ هم مي‌دانست. زيمل تأكيد مي‌كرد كه تضاد در بسياري از روابط اجتماعي جاسازي شده است و درحقيقت ممكن است عنصرِ اساسيِ پايداري‌شان باشد. اكثر گونه‌هاي تضاد روابط مشخص و مستمري را با گروهِ متعارض ايجاب مي‌كنند.  زيمل به فرضيه‌سازي درباره‌ي راه‌هاي مختلفي ادامه مي‌دهد كه درآن تضاد ممكن است براي حفظ گروه و يا حتي براي ايجاد همبستگي بيش‌تر در شكل فعلي گروه كاركرد داشته باشد . براي مثال يكي از آن‌ها اين است كه در زمان رويارويي با تضاد بيروني تمايل گروه به همبستگي بيش‌تر مي‌شود اين مسأله به دو صورت رخ مي دهد ۱) از طريق افزايش آگاهي نسبت به يك‌پارچگي گروه [كه خود] از طريق فرافكني احساسات دشمني عامه بر ضد گروه بيروني توسعه مي‌يابد.۲) از طريق تكامل رده‌بندي روشن‌تری از اقتدار موجود در گروه. به­رغم ارزشِ فرضيه‌هاي مشخصي كه زيمل بنيان گذاشت بدون شك اين نظريه خودش را اثبات كرده است كه نبودِ تضاد لزوماً نمي‌تواند به مثابه شاخصِ پايداري يك رابطه‌ي اجتماعي در نظر آيد .

تحليل زيمل از تعامل از بعضي جهات هم‌تراز با تحليل‌هايي است كه بعداً توسط جورج هربرت ميد توسعه يافت. وي نشان مي‌دهد كه تعامل ارتباط را بديهي مي‌انگارد. براي مثال يكي از اولين امور مقدماتي براي ملاقات با كسي معرفي شدن است. اين مسأله نشان‌گر آگاهي بديهي دو طرفه در هر ارتباطي است. ما مي‌توانيم سر‌نخ‌هايي را بررسي كنيم كه مردم با آن‌ها ديگران را شناسايي و طبقه‌بندي مي كنند و هم‌چنين رفتاري را كه براي ارائه تصوير مشخصي از خودشان در پيش مي‌گيرند. زيمل اين مسأله را از طريق بررسي مواردي از تحريف آگاهانه يا محدود كردن ارتباط برجسته مي كند: دروغ گويي و پنهان­كاري؛ او نشان مي دهد كه دروغ­گويي از اساس پديده­اي تعاملي است. آن‌چه مهم است صرفاً اين نيست كه حقيقتِ موضوعي خاص دگرگون شده است. بل شخصي كه به او دروغ گفته شده بر اساس نگرشِ شخصِ دروغ‌گو فريفته شده است. زيمل در زمينه‌ي اين بحث دايماً بر روابط متقابل بين شخصيت و تعامل اجتماعي تاكيد مي‌كند او نشان مي‌دهد كه عزت نفس و خود‌شناسي به‌شدت با تعلقِ فرد به ديگران پيوسته است. شخصيت هرگز نظامي انعطاف­ناپذير و بسته نيست: سازمانِ دروني شخصيت را نمي‌توان جداي از روابط بيروني فرد با ديگران فهميد .

مزاياي بسيار وسعت و تنوع عظيم اثر زيمل در عين حال منبعِ محدوديت‌هايش نيز هستند. نوشته‌هاي زيمل قدرت و نيروي انباشتي آثار دوركهايم را ندارد كه ازمسايل نظري بنيادين و از طريق آرايش دقيقِ داده­هايِ تجربي شروع مي‌كند. زيمل بي‌قيدانه از داده‌هاي تجربي استفاده مي‌كند او مثال‌هايي بدون ارائه‌ي سند نقل مي‌كند، گويي كه حقيقت خود پيداست. البته، اين مسأله، با آن‌چه كه مرتباً تاكيد مي‌كرد يعني سرشت موقتي و آزمايشي آثارش مربوط است . اصطلاحات زيمل از فرط بي قاعدگي به بي­دقتي مي زند. كاربردِ صورتِ اجتماعي در اثر زيمل معمولاً نزديك به ايده‌ي مدرن  ساختار اجتماعي است

به نظر مي‌رسد نوشته‌هاي زيمل در جامعه‌شناسي آمريكايي بيش‌تر از جامعه‌شناسي آلماني تأثير كرده است. علي‌رغم اين حقيقت كه بعضي از ايده‌هاي ماكس وبر بر نظرياتي بنا شده بودند كه زيمل پيش‌تر آن‌ها را پرورده بود، كار زيمل به سرعت تحت الشعاع ماكس وبر قرار گرفت. درهر حال چند مقاله‌ي زيمل بين سال‌هاي  ۱۸۸۳ و ۱۹۱۰  در مجله‌يِ تخصصي جامعه‌شناسي آمريكا ترجمه شدند. كتاب « مقدمه‌اي بر علم جامعه[۱۰] » اثر پارك و برجس Burgess&Park كه براي دوره‌يِ قابل توجهي جامعه‌شناسي آمريكايي را زير نفوذ خود داشت   به­شدت وام‌دار زيمل است. بنابراين شايد بسياري از جامعه‌شناسان آمريكايي ندانسته مديون زيمل باشند. در اين سال‌ها با كتاب جامعه‌شناسي گئورگ زيمل[۱۱] اثر كورت ولفKurt.H.Wolf ترجمه­ی برخی از آثار زيمل( به زبانِ انگليسي )آغاز شده است. كاربرد تضاد اجتماعي اثر كوزرCoser [12]  به­طور كامل بسطِ فرضياتي  است كه مستقيماً از بحثِ تضادِ زيمل گرفته شده است،  همه‌ي اين‌ها گواه بر رواج دوباره‌ي توجه به آثار زيمل است.

 

[۱]-The Founding Fathers of Social Science. Ed. Timothy Raison, Penguin books, p:136-143

[۲] - Privatodzent

[۳]- dusserordentlicher Professor  

[۴] - Lebensanschauung

[۵] - philosophie des Geldes

[۶] - Soziologie

[۷]- wechselwirkung (ترجمه­یِ تحت الفظي‌اش: تاثرات متقابل )

[۸] - vergesellschaftung

[۹] - gesellschaft

[۱۰] - Robert E. park and Ernest W. Burgess Introduction to the Science of Sociology (Chicago the university of Chicago press)     

[۱۱]- The sociology of George Simmel ed. by Kurt .H .Wolf (New York Free press).

[۱۲] -Lewis A. Coser, The functions of Conflict (New York. Free press)