رونق اقتصاد هنرِ ایران، ممکن یا ممتنع
از برنامهی سوم توسعهی به این سو، رونق اقتصاد هنر به یکی از اصطلاحات سیاستگذاری فرهنگی کشور تبدیل شد، اما تا امروز همچنان بدون برنامهی اجرایی مشخصی در قالب شعار باقی مانده است. چه لوازم، زمینهها و شرایطی لازم است تا اقتصاد هنر ایران رونق یابد؟ زیرساختهای حقوقی، ساختاری، فرایندی و اجرایی آن کدام است؟ پاسخ به این پرسشها در گرو فهم درست از دنیای هنر، بازیگران و قواعد حاکم بر آن است که شوربختانه خارج از حوصله، خواست، اولویت و دانشِ سیاستگذاران بخشِ فرهنگ بوده است و یکی از دلیلهای معطل ماندن و بیبرنامه بودن «رونق اقتصاد هنر» در کشور همین فهم سازوکارهای دنیای هنر است.
یکی از ظرفیتهای جهانیِ هنر ایران برای رونق اقتصاد هنرهای تجسمی، نقاشی است و همان طور که در عمل هم اتفاق افتاده، نشان اقتصاد هنر در داخل و بیرون از کشور مبلغِ نقاشیهای فروخته شده در حراجیهای کریستیز، ساتبیز یا تهران است. خوب پس از چند دوره حراج، مجموعهداران داخلی و خارجی آثار هنرمندان تثبیت شده مانند کاظمی، سپهری، زندهرودی، عربشاهی، احصایی و... در بازار را جمعآوری میکنند و طبیعتاً بعد از مدتی، به ویژه با مرگ این هنرمندان تعداد آثارشان کم خواهد شد. برای تداوم رونق بازار نظام ستارهسازی بایستی پیوسته، ستارهها و جنبشهای نوپدید هنری تازهای را به بازار و مجموعهداران معرفی کنند. اما مکانیسم ایجاد جنبشهای هنری و کالاهای پرطرفدار آنها چگونه است؟
با توجه به این که بازارِ هنر در ایجادِ موفقیتِ هنرمند سهم دارد و از برخی جنبهها شاخصِ سنجشپذیر این موفقیت است، میتوان برای کالای هنری نوعی چرخهی عمر در بازار در نظر گرفت که با برآمدن و فرو رفتن جنبشهای هنری هم جور در میآید. آنجلا وتسه، تاریخدان هنر در کتاب «هنرمند شدن» دربارهی توالی جنبشهای هنری پنجاه سال منتهی به قرن ۲۱ مینویسد، توالی جنبشها مانند هم است چه برای چه برای جنبشهای کوتاهِ دو سه ساله همچون هایپررئالیسم Hyperrealism یا پترن آرت Pattern Art و چه برای جنبشهای ماندگارتر مانند کانسپچوال آرت. او برای برآمدن و فرورفتن جنبشهای هنری چهار مرحله را در نظر میگیرد که بیشباهت به مراحل بازاریابی(معرفی، رشد، بلوغ، افول) نیست.
چرخهی عمرِ جنبشها و فرایندِ پذیرشِ هنرمندان ۹۸) (Zorloni,2013,
- مرحلهی نخست که گاهی تا دو سال هم به درازا میکشد، گروهی از هنرمندان معمولاً گردِ شخصیتی محوری مانند هنرمند، منتقد، یا دلال هنری (مثل زندهرودی در جنبش سقاخانه) جمع میشوند. این گروه نمایشِ آثار خود را منحصر به یک گالریِ نوظهور میکنند و تلاش میکنند تا با انتشار نوشتههای کوتاه در مجلات خود را معرفی کنند.
- مرحلهی دوم، برخی از منتقدان تیزبین توجهشان جلب میشود (مانند کریم امامی و جنبش سقاخانه) ، برخی از نمایشگاهگردانان نیز کارنماهایی غیررسمی برایشان ترتیب میدهند تا این سبکِ تازه را به دیگران نشان دهند؛ معمولاً توجهِ نشریاتِ تخصصی در این مرحله جلب میشود.
در این مرحله بازار چندان توجهی به آثار تولید شدهی این گروه ندارد چرا که ارزشِ نمادینِ این آثار باید از راهِ دادوستد و ارتباطِ بیرونی مشخص گردد. در این مرحله، آثار این گروه را تنها کسانی «میپذیرند» که از چیزهای نامعمول خوششان میآید، میلِ به خطرپذیری دارند. در بازار هنر این افراد را نوآوران و رواجدهندگان Trend setters میگویند. کسانی مثل کارل نیرندورف Carl Niendorff و سالمون گوگنهایم Solomon Guggenheim که میتوانند به عقایدِ دیگران نیز شکل دهند. پس ازین آثار هنرمندان جنبش سر از مؤسسات و مجموعههای خصوصی در میآورد و به جریانهای عمدهی بازار میپیوندد.
- مرحلهی سوم، هنرمندان بسیاری به تقلید از جنبش بر میخیزند، آثارشان در حراجیها معامله میشود و آثاری که بهموقع از پشتیبانیِ دلالهای هنری برخوردار شوند، رکورد ثبت میکنند؛ کتابها و کاتالوگها دربارهی آثار هنرمندان جنبش منتشر میشوند؛ از هنرمندان دعوت میشوند تا در مهمترین کارنماها شرکت کنند، از دوسالانهی ونیز و ویتنی گرفته تا مانیفستا Manifesta و پنچ سالهی داکومنتاdOCUMENTA . موزهها هم به جمع خریداران میپیوند و در برگزاری کارنماهای تکنفرهی پیشگامانِ جنبش با هم رقابت میکنند.
- مرحلهی چهارم شاهدِ افولِ روند است، طوری که کارنماها دیگر در گالریهای اصلی برگزار نمیگردند. قیمتها بهخصوص برای هنرمندان درجهی دوی جنبش کاهش مییابند. آثار تکراری میشوند. پیشگامان به سراغِ گالریهای مهمِ بینالمللی میروند. رسانههای آوانگارد جنبش را رها میکنند و سپس مجلاتِ پرتیراژ و نه چندان تخصصی آن را کنار میگذارند تا جنبش تازهتری را معرفی کنند. البته گاهی پیش میآید که آثار پس از دورهای خاص احیا شوند و چرخهی عمرِ تازهای آغاز گردد.
مساله اینجاست که در مورد بازار هنر ایران غیر از مورد موفق سقاخانه در بازار (که آنهم به دههی چهل شمسی برمیگردد) هیچ جنبش یا شبه جنبش دیگری تولید نشده و نظام ستارهسازی صرفاً بر روی اشخاص متمرکز شده که در کل امکانات محدودتری برای گسترش بازار و رونق اقتصاد هنر به همراه دارند. در واقع بازار مبتنی بر تک ستارهها در موقعیت کنونی نوعی بازار جاویژه Niche Market است که سهم بسیار اندکی از بازارهای جهانی هنر خواهد داشت. پایین آمدن قیمت هنرمندان شاخص ایرانی در حراجیهای بینالمللیِ نیمهی دوم سال۲۰۱۶ نیز گواهی است بر کوچکشدن سهم بازار ایران در مقابل رقبایی مانند اعراب در بازار جهانی هنر.
مشکل در همان مرحلهی اول است، «جمع شدن هنرمندان دور شخصیتی محوری». شیوهی تعامل با نخبگان هنری و فرهنگی در برهههایی از تاریخ چهل سالهی ما به گونهای بوده است که یا این شخصیتها ترجیح دادهاند جلای وطن کنند و یا این که فعالیتهایشان را به حداقل کاهش دهند. حتی در مقاطعی از تاریخ بعد از انقلاب که گشایش فضای فرهنگی در دستور کار دولتها بود، شخصیتهایی که بیرون از کشور بودند رغبتی به فعالیت در داخل نشان ندادند. البته این شخصیت محوری الزاماً نباید هنرمند باشد. مجموعهدار، منتقد یا روشنفکری که در جستجوی افقهای جدیدی است و با استفاده از ظرفیتهای موجود در ذخیرهی فرهنگی ایران است هم میتواند چنین نقشی ایفا کند.
در واقع با توجه به خصوصیتِ بازار کار هنرمندان و این که برخلاف سایر مشاغل انگیزههای هنرمندان عمدتاً «غیرمادی» است و شامل «شناختهشدگی» در میان همگنان و «کسب شهرت» است، رونق اقتصادی بخش هنر تابع رونق اقتصاد کلان نیست و حتی در زمان رکود اگر فضای بازی وجود داشته باشد رونق را شاهد خواهیم بود این موضوع یکبار در سالهای ۷۶ و ۷۸ روی داده است. به استناد گزارشهای اقتصادی بانک مرکزی اقتصاد کشور در آن سالها با رکود روبهرو بود. دلیلش هم پایین آمدن بیشاز اندازهی قیمت نفت و کاهش فعالیتها و برنامههای عمرانی دولت و انتقال آثار سوء آن به صورت یک موج به سایر بخشهای اقتصادی کشور بود. اما با وجـود این رکود ، شاخصهای اقتصادی بخش فرهنگ و هنر در دو سال مذکور بهبود پیدا کرده بود.
البته در دو سال اخیر و با تأسیس گالریهای بیشتر جنبوجوشی در فضای هنرهای تجسمی کشور پیش آمده که امیدواریم به این فتور چندین ساله پایان دهد. چنانچه بسترسازی برای ایجاد جنبشهای هنری در دستورکار دولت باشد، با توجه به ظرفیتهای داخل و حارج از ایران کار چندان دشوار نخواهد بود. در پایان شما را به خواندنِ سرگذشتِ نمونهای از مداخلهی دولت ایالات متحد در هنر دعوت میکنم که در پیِ آن گذشته از رونق اقتصادِ هنر، منافع ملی آن کشور هم ازین رهگذر تأمین شد.
سرژ گیلبو Serge Guilbaut در کتاب «چگونه امریکا ایدهی هنر مدرن را دزدید» شیوهای را توضیح میدهد که در آن دولت طی کمک به جنبشهای هنرِ انتزاعی امریکا توانسته هم رونق اقتصاد هنر را موجب شود و هم در مقابل اندیشههایی که از جانب هنرِ اروپای کمونیستی میآمد، خود را بیمه کند.
منابع:
Serge Guilbaut (1985) How New York Stole the Idea of Modern Art, University of Chicago Press
Vettese, A. (1998). Artisti si diventa. Rome: Carocci Editore.
Alessia Zorloni (2013) The Economics of Contemporary Art, Springer
ششجوانی (۱۳۹۵) حراج تهران، دستاوردها، تنگناها و آینده، روزنامه شرق، سهشنبه ۸ تیر ۱۳۹۵ شماره ۲۶۱۸