اقتصاد هنر
شماره نخست: برنده صاحب همهچیز
چرا درآمد تعداد اندکی از هنرمندان، خیلی بیشتر از حرفهه ای مشابه است و بسیاری دیگر به خاطر این که میخواهند از راه هنر زندگی کنند، همواره در تنگنای معاشاند؟
در سال ۱۹۹۶ دو اقتصاددان به نامهای فرانک و کوک کتابی نوشتند به نام «برنده صاحب همهچیز» و تلاش کردند تا توضیح دهند چرا در جامعه تعداد اندکی از افراد درآمدی بسیار بیش از سایرین دارند. آنها نشان دادند که بازارهایی وجود دارند که در آن بخش عمده ی پولی را که مصرف کننده می پردازد، تنها به جیب تعداد اندکی از تولیدکنندگان میرود و سایر تولیدکنندگان هیچ یا اندکی از این پول را به دست میآورند. درآمد آنهایی که به بالا نزدیکاند، بسیار بیشتر از آنهایی است که پایینتر هستند. این کتاب راهی برای تحلیل وضعیت بازار هنر هم فراهم آورد.
دستمزد در بازارهای معمول، به عملکردِ مطلق بستگی دارد. مثلاً به کارگری که گوجهفرنگی می چیند بر اساس تعداد جعبه هایی که پر کرده مزد میدهند. اگر کارگر «الف» صد جعبه چیده باشد و کارگر «ب» نود تا، کارگر «الف» ۱۰% بیشتر مزد میگیرد. در بیشتر بازارها دستمزدِ تولید، به همین منوال است اما در بازارهای «برنده صاحب همهچیز» دستمزد بر اساس عملکردِ نسبی است. اگر دوندهی «الف» یک درصد سریعتر از دوندهی «ب» بدود، جایزهی اول را میبرد و درآمدش تنها به خاطر همان یک درصد بیاندازه بیشتر از درآمد دوندهی «ب» است. هزاران دوندهی با کیفیت در جهان وجود دارند، اما فقط تعداد اندکی درآمد عالی دارند و اکثریت حتی نمیتوانند مایحتاج اولیه ی زندگیشان را از این راه تأمین کنند. تفاوت اندکی در کیفیت، استعداد یا داشتنِ رابطه باعث تفاوت بسیار در درآمد میشود. این موضوع در مورد هنرمندان هم صادق است: تفاوت در عملکردِ مطلق هنرمندانِ با کیفیت، بسیار اندک است اما تفاوتِ درآمدشان بیاندازه زیاد است.
هنرمندان، وکلا و ورزشکاران ازین جهت شبیه هم هستند. وکیلی که اندکی بهتر است، پرونده را میبَرد و درآمدی بسیار بیشتر از طرف مقابل نصیب اش میشود. دوندهای که تنها اندکی سریعتر از بقیه دویده است همه ی جایزه را از آنِ خود میکند. در این موارد تفاوت اندک ولی روشن است. اما در هنر این طور نیست. عملکردِ وکیل و دونده اندازه گرفتنی است اما در هنر تفاوت های اساسی را نمیتوان به روشنی اندازه گرفت. به نظر میرسد عملکرد نسبی در هنر با اصالت هم بسته است و چندان مرتبط با کمیت نیست که بتوان آن را مانند وکلا یا ورزشکاران به صورت عینی اندازه گیری کرد. اصالت برای مصرف کنندهی هنر مهم است. برای درک اهمیت اصالت نمونهای میآورم: ارزش تابلویی که قبلاً تصور میشد اثر رامبراند است و بعدها معلوم شد که شاگردش آن را کشیده، بسیار تغییر کرد. با اینکه تشخیصِ تفاوتِ کیفی میان این نقاشی و نقاشی های واقعیِ رامبراند بسیار دشوار است، تفاوت ارزش آنها بی اندازه زیاد است.
چرا هویت شخصیِ هنرمند و امضای او تا این اندازه اهمیت دارد؟ برای مردم قرون وسطا هویت هنرمند اصلاً اهمیتی نداشت، حتی امروزه در تایلند هم هویت هنرمند بهندرت محل بحث است. جهان ما ولی اشتهایی سیری ناپذیر برای کالاها و خدمات هنرمندانِ خاص دارد. هنرمندان فردیتشان را در آثارِ خود تزریق میکنند و شاهدی عمومی برای فردیتشان میآفرینند. اگر مدیر مایکروسافت امروز بمیرد، فردا کس دیگری جای او را میگیرد اما اگر «مارینا آبراموویچ» یا «جف کونز» بمیرند هیچ کار جدیدی از آنها منتشر نخواهد شد. این یعنی هنرمندان برخلاف سایر حرفهها، جانشین ناپذیرند. مردم هنرمندان را تحسین میکنند و نسبت به آنها رشک میبرند. انگار میخواهند مثل یا خودِ هنرمند باشند و چون ناممکن است از طریق آثارشان با آنها همزادپنداری میکنند. روحِ «چایکوفسکی» (که خیلی وقت پیش مرده) یا «ادل» (که هنوز زنده است) «درون» موسیقیشان حضور دارد و هواداران با شنیدن آثار در فردیت آنها شریک میشوند.
حرفهه ایی که عملکردشان مبتنی بر اصالت نیست، غیرمستقیم، به دنبال نوعی اصالت هنری هستند چرا که این موضوع برایشان درآمد بالاتری به ارمغان میآورد. اگر به فهرست ثروتمندترین ورزشکاران نگاه کنیم، معلوم میشود که آنها صرفاً به خاطر ورزشکار بودن مشهور نیستند. بلکه بخشی از شهرتشان به دلیل بازی در تلویزیون یا مجموعههای نمایشی است. به همین خاطر آنقدرها شگفت زده نمیشویم اگر ورزشکارانی مثل «پژمان جمشیدی» یا «عابدزاده» «علی پروین» را در فیلمهای سریالها هم ببینیم. امروزه حتی پردرآمدترین وکلا و مدیرعاملان هم تلاش میکنند ازین راه به چهره هایی عمومی تبدیل شوند. با همهی کمبودِ وقتشان، تلاش میکنند تا در برنامههای عمومی تلویزیون شرکت کنند. خواه این کار حرکتی استراتژیک باشد، خواه عملی صرفاً برخواسته از غرور، مشارکتِ آنها در صنایع هنربنیان بر درآمدشان اثر میگذارد.
این تمام ماجرا نیست، کار بازار برنده صاحب همهچیز مثل بلیط بختآزمایی است، تعداد بسیاری از آدمهای ریسکپذیر برای رویایی که احتمال تحقق آن بیاندازه کم است، بلیط میخرند، در هنر هم اوضاع تقریباً همینطور است، شهرت و ثروت زیادِ برندگانِ بازار هنر باعث میشود جوانانی که استعداد هنری دارند برای ورود به مشاغل هنری وسوسه شوند. همین امر درست موجب میشود تا میانگین درآمد در هنر پایین بماند و بازار برنده صاحب همهچیز همچنان برقرار بماند.
به قول هانس ابینگ « ظرفیت محدود ستارهپذیری» در پیدایش بازار برنده صاحب همهچیز دخیل است. مردم تنها میتوانند جزییات اندکی از محصولات را به ذهن بسپارند جزییاتی شبیه به نام اثر یا نام خالقِ آن. اگر غیر از این بود زندگیِ مصرفکننده بیهوده، پیچیده و ناخوشآیند میشد. مردم تنها نام تعداد اندکی هنرمند را میتوانند در ذهن نگه دارند. به عبارت دیگر تنها برای اندکی ستاره جا هست.
برای مصرف کنندگان معمولی، منطقی است که انرژیشان را فقط برای به ذهن سپردن تعداد اندکی از هنرمندان مشهور صرف کنند. از طرف دیگر آشنایی با هر هنرمند باعث میشود لذتِ سخن گفتن دربارهی او با دیگران افزایش یابد. البته اینکه مردم میخواهند در وقت و هزینهی جستوجو صرفهجویی کنند یا اینکه دربارهی هنرمندان یا ورزشکاران مشهور گفتوگو کنند دلیل نمیشود همهی افراد همهجا فهرست یکسانی از هنرمندان یا ورزشکاران منتخب داشته باشند. شاید نوعی هم گرایی در فهرست هنرمندان جهانی وجود داشته باشد اما وقتی به سراغ ستاره های محلی میآییم این هم گونی کمتر میشود، به هر روی این ظرفیت محدود نامها باعث میشود تا به شکلی دوری و خود افزاینده، درآمدهایشان بیشتر شود. این خاصیت دنیایِ برنده صاحب همهچیز است.